نفری بعدی در لیست من کلینت ایستوود، بازیگر پرسابقه و کارگردان مطرح این چند سال هالیوود است. ایستوود که عموماً با نگاه انتقادی به محیط اطرافش نگاه می کند، در دوفیلم، نابخشوده (اولین فیلم مهمش) و گرن تورینو (آخرین ساخته او) نگاهی زیبا به زندگی، آرزو ها و خواسته های افراد کهن سال د ارد. قهرمان هر دو داستان به نظر یک نفر است، تنها والت کوالسکیِ گرن تورینو حدود پانزده سال (به میزان تفاوت سال ساخت دو فیلم) از بیل مونیِ نابخشوده پیر تر است. به نظر می رسد که هردو شخصیت برگرفته از خالق خود باشند و از آنجا که هر دوی آنها توسط خود ایستوود نیز اجرا می شوند این احتمال دور از ذهن نیست. هر دو شخصیت انسان هایی هستند که خواهان ایحاد تغییر در جامعه اطراف خود هستند و هر دو موقعیت با گروه شروری در مقابل آنها قرار دارد.
بیل مونی انسانی مسن است که از یک دوره کابوی بودن به زندگی خانوادگی روی می آورد و دوباره به دلیل کاری به غرب وحشی بر می گردد تا بتواند انتقام دختر جوانی را بگیرد. او با اینکه پا به سن گذاشته است ولی هنوز توان دارد، او می تواند با تفنگ وینچستراش وارد کافه شود و کلانتر و تمام افرادش را قبل از اینکه آنها متوجه ماجرا بشوند بکشد. می تواند این کار با آرامشی تمام عیار در اوج عصبانیت اش چنان انجام دهد که بیننده را نیز برروی صندلی میخکوب کند. از طرف دیگر والت کوالسکی انسانی است که در گذشته اش در جنگ شرکت داشته و انسان های زیادی را کشته است و حالا دیگر این قدر پیر شده که خود آماده مرگ است. تنها کافی است تصور کنید که بیل مونی بعد از آن ماجرا پانزده سال پیر شده و آماده مرگ است. وقتی نوبت به کوالسکی می رسد. زمانی که او نیز باید وارد عمل شود و مانعی را از پیش رو بردارد، خود او هم دچار تردید است. بیننده هر لحضه انتظار دارد که او با اسلحه ای که از ابتدای داستان با خود به این طرف و آن طرف می برد وارد کارزار شود و دخل ماجرا را بی آورد. ولی به نظر او زندگی و شرایط اکنون تغییر کرده است. شاید با خود فکر می کند که بعد از گذشت این پانزده سال، دنیا آن طور که فکر می کرده نیست و با یک اسلحه نمی توان چیزی را عوض نمود و یا اینکه با خود فکر می کند دیگر الان توان انجام آن کار را بار دیگر ندارم و دیگر پیر شده ام. شاید هر دو آنها باشد، که من بیشتر گمان می کنم او طرفدار نظریه اول است ولی اگر آدم عاقل باشد هیچ گاه نظریه دوم را نیز از یاد نمی برد. برخورد دینامیک ایستوود با زندگی و درک او از موقعیت فردی و مکان اطرافش او را به سمت راه حل تازه ای سوق می دهد. او این بار تصمیم می گرد که بدون اسلحه وارد آن کافه که یک بار پانزده سال پیش وارد شد بشود و یک بار دیگر به سبک سریع و موثر خود مشکل را حل کند. این بار نیز تا حدودی موفق است او با مرگ خود موجب می شود که دنیا برای ذره ای جای بهتری شود
پ.ن.: گرن تورینو اتومبیلی قدیمی است که کوالسکی پیر آن را سال هاست در گاراژ خانه خود از نظر ها مخفی کرده است. ماشین همچنان جوان است و از شدت نو بودن هنوز برق می زند و زمانی که راننده جوانی آن را می راند، او می تواند همه کاری بکند. به نظر می رسد که ایستوود خود را به مشابه گرن تورینو ماشین قدیمی تازه نفسی می داند که به تازگی به راه افتاده و به این زودی ها هم نمی خواهد بیاستاد و به تمام آنهایی که فکر می کنند او پیر شده اعلام جنگ می کند
بیل مونی انسانی مسن است که از یک دوره کابوی بودن به زندگی خانوادگی روی می آورد و دوباره به دلیل کاری به غرب وحشی بر می گردد تا بتواند انتقام دختر جوانی را بگیرد. او با اینکه پا به سن گذاشته است ولی هنوز توان دارد، او می تواند با تفنگ وینچستراش وارد کافه شود و کلانتر و تمام افرادش را قبل از اینکه آنها متوجه ماجرا بشوند بکشد. می تواند این کار با آرامشی تمام عیار در اوج عصبانیت اش چنان انجام دهد که بیننده را نیز برروی صندلی میخکوب کند. از طرف دیگر والت کوالسکی انسانی است که در گذشته اش در جنگ شرکت داشته و انسان های زیادی را کشته است و حالا دیگر این قدر پیر شده که خود آماده مرگ است. تنها کافی است تصور کنید که بیل مونی بعد از آن ماجرا پانزده سال پیر شده و آماده مرگ است. وقتی نوبت به کوالسکی می رسد. زمانی که او نیز باید وارد عمل شود و مانعی را از پیش رو بردارد، خود او هم دچار تردید است. بیننده هر لحضه انتظار دارد که او با اسلحه ای که از ابتدای داستان با خود به این طرف و آن طرف می برد وارد کارزار شود و دخل ماجرا را بی آورد. ولی به نظر او زندگی و شرایط اکنون تغییر کرده است. شاید با خود فکر می کند که بعد از گذشت این پانزده سال، دنیا آن طور که فکر می کرده نیست و با یک اسلحه نمی توان چیزی را عوض نمود و یا اینکه با خود فکر می کند دیگر الان توان انجام آن کار را بار دیگر ندارم و دیگر پیر شده ام. شاید هر دو آنها باشد، که من بیشتر گمان می کنم او طرفدار نظریه اول است ولی اگر آدم عاقل باشد هیچ گاه نظریه دوم را نیز از یاد نمی برد. برخورد دینامیک ایستوود با زندگی و درک او از موقعیت فردی و مکان اطرافش او را به سمت راه حل تازه ای سوق می دهد. او این بار تصمیم می گرد که بدون اسلحه وارد آن کافه که یک بار پانزده سال پیش وارد شد بشود و یک بار دیگر به سبک سریع و موثر خود مشکل را حل کند. این بار نیز تا حدودی موفق است او با مرگ خود موجب می شود که دنیا برای ذره ای جای بهتری شود
پ.ن.: گرن تورینو اتومبیلی قدیمی است که کوالسکی پیر آن را سال هاست در گاراژ خانه خود از نظر ها مخفی کرده است. ماشین همچنان جوان است و از شدت نو بودن هنوز برق می زند و زمانی که راننده جوانی آن را می راند، او می تواند همه کاری بکند. به نظر می رسد که ایستوود خود را به مشابه گرن تورینو ماشین قدیمی تازه نفسی می داند که به تازگی به راه افتاده و به این زودی ها هم نمی خواهد بیاستاد و به تمام آنهایی که فکر می کنند او پیر شده اعلام جنگ می کند