یک جایی هست در همان ابتدای داستان، نیک دارد با دوستش حرف می زند که یکهو می گوید "میبل زن حساسیه، غیر معمول هست ولی دیونه نیست. این زن غذا می پزه، لباس ها رو می شوره، خونه رو مرتب می کنه، حمام رو هم می شوره. من نمی فهمم چه چیز دیوانه واری راجع بهش وجود داره؟ من نمی فهمم که اون داره چه کار می کنه، این رو قبول دارم. ولی فکر کنم می دونم که از دست من خیلی عصبانیه." آدم لازم نیست نیک را زیاد بشناسد، لازم نیست همه ماجرا را بداند تا بفهمد نیک را چه نیروهایی دارند می کشند. عشقش به میبل را می شود دید، ولی در عین حال می شود تمام فشاری که از جامعه، سنت، محیط و یا هر چیز دیگری که می شود اسمش را گذاشت را نیز دید. محیطی که آدم هایش با تعریف معمولی معرفی می شوند و این آدم های معمولی در شرایط بحرانی هم یک سری تعاریف مشخص دارند و یک سری کارهای مشخصی انجام می دهند. تعاریف که میبل در آنها جایی ندارد، چون میبل حساس است. چون عاشق نیک است. چون وقتی برای انتقام از نیک با مرد دیگری بیرون می رود تمام شب او را نیک صدا می زند. چون تا سر حد مرگ دلش برای بچه هایش شور می زند و وقتی پیشش نیستند، دلش برایشان تنگ می شود. همین است که هر کسی به خودش اجازه می دهد به هر دلیل با میبل جوری رفتار کند که انگار او مشکلی دارد. از مادر نیک که می خواهد نوه هایش درست مراقبت شوند تا پدر خود میبل که تلاش دارد دختر دلبندش را معمولی جلوه دهد و خود نیک که می خواهد زندگی اش را بدون دخالت دیگران بکند. ماجرا این جاست که هم آن آدم ها آنچنان تحت تاثیر محیط هستند که انگار نمی توانند چیزی خارج از آن را تحمل کنند، این است که این وسط همه فشارها سر میبل می آید، این جاست که میبل می شود زنی تحت تاثیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر