یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۱

جهنمی از درد و گلوله



اسیرهای زیادی را با دسته های بسته رو به دریا ایستانده بودند. تیربار که از پشت سرشان شروع به شلیک کرد، فقط مسئاله زمان بود که هر کدامشان چگونه مُردند. اینکه فرصت کردند تا خودشان را به آب برسانند و با آن دست های بسته در آب غرق شوند و یا اینکه پیش از آن هدف شلیک گلوله شدند.

**********************************

فیلم برداری خیره کننده سیاه و سفید به همراه داستان پر پیچ و خم، معجونی از شهرِ زندگی  و مرگ می سازد که به راحتی نمی شود ازَش دل کند. فیلم که شروع می شود همه چیز انگار عادی است. همه چیز مثل یک فیلم معمولی زمان جنگ پیش می رود و منِ ببینده به همراه سرباز های ژاپنی وارد شهر می شوم. همه چیز از همان جاست که عوض می شود. بیست دقیقه اول ماجرا که می گذرد تاره انگار معلوم می شود که ماجرا چیست. تازه آنجاست که می فهمیم دعوای اصلی فیلم بین سربازهای ژاپنی و یک مشت شهروند معمولی چینی است که در آسایشگاه زندانی هستند. تازه آنجاست که تلخی فیلم شروع می کند تا خودش را نشان دهد. آنجاست که مرگ و تلاش آدم ها برای بقا سر و کله اشان پیدا می شود. و همین تلاش برای بقاست که انگار بیننده را در سرجایش میخکوب می کند تا فیلم را تا انتها ببیند. تا بتواند آن همه تیرگی و تلخی را تحمل کند به امید کورسویی برای زنده ماندن. انگار بیننده که به همراه ژاپنی ها وارد شهر شده، حالا در میان شهروند های اسیر چینی رها شده است. مرگ اینقدر سایه به سایه تمام آن افراد حرکت می کند که فیلم را حتماً باید به انتها برد تا مطمئن شویم که زنده مانده ایم، تا شهر را ترک کرده ایم. شاید همین درد و تلخی آشکار فیلم است که آن را از دیگر کارهای مهم هم سبک و هم مضمونش مثل شرایط انسانی و شیطان ها در آستانه دروازه متمایز می کند. ولی مسئاله اینجاست که چان لو مارا همین طور رها نمی کند و یک جایی در اخرین صحنه های فیلم آخرین تیرش را می زند. آنجا که تنها سرباز ژاپنی که می شناسیم، تنها فرد ژاپنی که در سراسر فیلم اسمی از آن خودش دارد. وسط یک جاده نشسته، تفنگش را گرفته دستش و دارد به دو اسیر چینی که آزاد کرده نگاه می کند و زیر لب با خوذش زمزمه می کند "آیا مُردن راحتتر از زندگی کردن نیست"، و بعد خودش را می کشد. آنجاست که چان لو طعنه اش را می زند. به مایی که نشسته ایم و در تمام فیلم آن همه مرگ را دیده ایم تا زنده بمانیم. آنقدر مُردن آدم ها را به شیوه های مختلف دیده ایم که فقط برایمان مانده که به این فکر کنیم که چطور زنده بمانیم. دیگر کم کم یادمان رفته برای چه زنده بمانیم. یادمان رفته که فکر کنیم چرا دیگران مُردند و ما زنده ایم. یادمان رفته که دیگران چرا اصلاً مردند. یادمان رفته که حالا ما با این زندگی چه کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر