یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

در مسابقات دوچرخه سواری تیمی بعد از آنکه سوت آغاز مسابقه زده می شود، دوچرخه سوارها از خط مستقیمی که همه با هم در آن حرکت می کنند خارج می شوند و شکل یک پیکان را به خود می گیرند. کم کم دوچرخه سوارها چنان جای خود را عوض می کنند که این پیکان نیز تبدیل به یک خط صاف می شود و تیم با سرعت به پیش می رود. طبیعی است، هر چه سطح تماس با هوا کم می شود، سرعت بالاتر می رود.
سرعت زندگی که زیاد می شود وضعیت مشابهی اتفاق می افتد. کارهای مختلف زندگی با وسعت های عجیب و غربیشان هر کدام به گونه ای جایشان را عوض می کنند و فرم های جدید می گیرند تا در قالب این زندگی سریع جایی بگیرند. آدم یاد انیمیشن شمشیر در سنگ می افتد، آنجا که مرلین با خواند یک ورد تمام وسایل به هم ریخته اتاقش را درون کیف دستی اش به طور منظم قرار می دهد. خلاصه در نهایت در داخل این زندگی تعدادی از کارها حذف می شوند، مابقی نیز فرم می گیرند و در داخل یک برنامه دقیق جا خوش می کنند. برای کافه گردی، برای علافی، برای عاشقی کردن، برای تنهایی کردن و حتی برای کاری نکردن هم زمان خاصی وجود دارد. نکته نگران کننده ماجرا فقط اینجا بوجود می آید که هر جسمی که سرعت بالایی دارد، قابلیت بسیار بالایی برای انحراف دارد.
حالا این شده وضعیت زندگی من. بعید می دانم، با توجه به تمام باید ها و ایده هایی که من اکنون برای زندگی دارم کسی بتواند مرا قانع کند که این راهی که من دارم با این سرعت می روم به ترکستان است و یا اینکه من بتوانم کسی را قانع کنم که راهم به جای خوبی خواهد رسید ( در آمار بهش می گویند خطای نوع اول و دوم). ولی باید صبر کرد و تا چند سال دیگر این را دید و امیدوارم که مشمول "وكذلك زين لهم الشيطان اعمالهم" نشده باشم

پ.ن.: این ها که نوشتم دلیل این نیست که مشکل از سرعت بالا است، سرعت پایین نیز به نوع دیگری باعث ویرانی است. اکنون مشکل من سرعت بالاست، برای سرعت پایین باید پیشتر می نوشتم.

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸



فیزیک دان ها هم انسان های جالبی هستند. با اینکه بیشتر مردم فکر می کنند که آنها دائماً در تلاشند تا با استفاده از قوانین شان تمام پدیده های جهان را بررسی کنند و زندگی انسان را هر چه بیشتر کسالت بار کنند. ولی گاهی اوقات برخی از همین افراد هم مانند نویسنده ای که دیگر تحمل سبک نویسندگان قبل از خود را ند ارد و می خواهد سبک خود را داشته باشد، عمل می کنند. این فیزیکدانان تصمیم می گیرند جهان خودش را داشته باشد و پدیده ها در جهان خودش بررسی کند. آنها جهانشان را همان جور که فکر می کند درست است خلق می کنند و قوانینش را به گونه ای وضع می کنند که ویژگی هایی را که می خواهند ایجاد کند.


خوب است که انسان جهان خودش را داشته باشد، ولی باید مراقب باشد قوانینش را دست انتخاب کند.

سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۸

زن : به تسلای همسایه نرفتی؟

مرد: بی جامه تسلیت چگونه توان رفت

زن : پس جامه ات چه شد؟

مرد : به عاریت رفت

زن : از بازار تهیه کن

مرد : زرهی هزار درهم از تو خریدارم اگر می توانی تهیه کن

زن : این گونه که او فرمان می راند ترسم که لباس قرمز نیز لباس تسلیت گردد


چو ضحاک شد بر جهان شهریار

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۸

شغل مناسب

پلیس ها به بهانه پاک سازی منطقه، مشغول بیرون ریختن آدم ها و وسایل شان از درون خانه ها بودند که مرد به همراه خاتواده اش وارد محوطه شد. رییس پلیس که او را می شناخت فوراً متوجه ورود او شد و او را صدا کرد تا با او صحبت کند. به او گفت مارتین تو مثل این ها نیستی، تو با هوشی. بیا و دست زن و بچت رو بگیر، برو یک کار پیدا کن و یک جای آروم زندگی کن.

مارتین هم با آرامش سرش را نزدیک گوش پلیس کرد و گفت، یک کار پیدا کردم. می خوام پلیس بشم. زن و بچه مردم رو که کتک می زنید از خونه هم بیرونشون می ریزید به نظرم شغل خوبیه.

ژنرال

شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۸

Wild Grass

هنوز چیزهایی هست که آدم رو به طور ناگهانی شاد کند.
مثلاً همین که آلن رنه فیلم جدیدی ساخنه و این که این طور که به نظر می رسد فیلم خوبی هم هست