۱. در بعضی ایستگاههای متروی نیویورک هستند آدمهایی که تنها با یک آیپاد و یک اسپیکر و یا تنها یک وسیله برای جمع کردن مقداری پول موسیقی اجرا می کنند، می رقصند، چیزی می خوانند. در روی زمین، در بعضی از جاهای مهم شهر هم آدمهای دیگری هستند که لباس خاصی پوشیدهاند و یا ظاهر خاصی دارند که با آدمها برای اندکی پول عکس می گیرند. در بوستون، می شود آدمهایی را دید که لباسهای قرن هجدهم انگلیسی پوشیدهاند و در سراسر نقاط تاریخی شهر میچرخند تا درآمدی کسب کنند. آدمپوشهای (آدمهایی که ظاهری شبیه آدمهای تاریخی و یا شخصیتهای داستانی دارند) معروف را می شود در لس آنجلس و یا در جنوب فلوریدا که پارک های بازی بزرگ دارند را هم دید. در جاهای دیگر دنیا هم حتما هستند آدمهایی که در لباس دیگران و با ظاهر آنها زندگی می گذرانند. این ها را برای این نگفتم تا شرحی بدهم از جاهایی که رفتهام بلکه خواستم بگویم که مواجهام با تمام این آدمها تقریبا همیشه یکسان یوده است، یک شادی لحظهایی از دیدن آدمی که با محیط اطرافش نامتنجاس است و بعد ادامه دادن زندگی بدون توجه به آن. انگار که با چیزی غیر طبیعی برای لحظهایی برخورد کنی که به راحتی می شود در مسیر طولانی زندگی روزمره ازش صرف نظر کرد.
۲. آقای تنها دلش می خواست کس دیگری باشد، خودش نباشد، از خودش بهتر باشد، کاملاً در پوست آدم دیگری زندگی کند. آقای تنها می گفت از زمانی که یادش می آمده مایکل جکسون بوده. مایکل جکسون بود و در یکی از میدانهای بزرگ پاریس برنامه اجرا میکرد، میرقصید و از آدم ها پول میگرفت. آنچنان طرفداری نداشت، آدمها زیاد تحویلاش نمی گرفتند ولی او به کارش ادامه میداد. بیشتر از آنکه برای تامین مخارج زندگی نیاز به مایکل داشته باشد، برای تحمل خودِ زندگی نیاز به او داشت. یک روز در همان پاریس مرلین مونرو را دید. مرلین واقعی که نبود، دختری بود که میگفت از زمانی که بدنش فرم زنانگی گرفته مرلین بوده. مرلین برایش از خانهایی گفت که در اسکاتلند دارند و آدمهای دیگری هم مثل آنها آنجا زندگی می کنند. برایش از بزرگترین نمایش روی زمین گفت که آدمهای آنجا در تدارک آماده سازیاش هستند. نمایشی که تنها در آن خودشان، آدمپوش ها بازی میکردند. مایکل همراه مرلین رفت، زندگی را هم شروع کردند، نمایش را هم انجام دادند ولی حقیقت ماجرا این بود که کسی برای دیدن نمایششان نیامد. حیات آدمپوش ها به دیده شدن است. چه اهمیتی دارد که خودت باشی و یا نقش کس دیگری بازی را کنی وقتی کسی نگاهت نمیکند. کس دیگری بودن تنها یک مسئولیت اضافه روی دوش آدم میآورد که باعث میشود وقتی تنها هستی هم نتوانی تنهایی کنی. در تنهاییات هم دونفری، برای خودت نیستی. برای همین آقای تنها مایکل را به کناری گذاشت و خودش همراه آدمها شد تا در آن میان آنها گم شود. در بین انبوه جمعیت رها شد و در میانشان غرق شد. به قول آقا بوکوفسکی تنها بودن هیچوقت چیز خوبی نیست. ممکن است گاهی حس خوبی داشته باشد ولی هیچوقت چیز خوبی نیست. تنها بودن (Being alone) را می شود یک کاری کرد حالا بماند که با تنهایی (Being Lonely) باید چه کرد.
پ.ن.: آقای تنها را به طور کامل اینجا ببینید و یا از اینجا بگیرید. آهنگ آقای تنها را هم اینجا بشنوید
پ.ن.: آقای تنها را به طور کامل اینجا ببینید و یا از اینجا بگیرید. آهنگ آقای تنها را هم اینجا بشنوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر