Aren't most suicides intended to punish someone else?
هر بار که دلم می خواهد روزی روزگاری در آناتولی را دوباره ببینم، تنها چیزی که باعث می شود ، تردید به سراغم آید و سُستم کند، زمان طولانی و ریتم کُند فیلم است. ولی همین کُندی دقیقاً ابزاری است که نوری بیلگ سیلان کارگردان فیلم استفاده می کند تا به هدفش برسد. فیلم با دو ماشینی که در دل شب در جستجوی جسدی در بیابان هستندشروع می شود. مجرمی هست که قرار است راه را نشانشان بدهد ولی هر بار آدرس اشتباهی می دهد. بازرسی که عصبانی است و فکر می کند می داند که باید با مجرم چگونه رفتار کند تا به حرفش بیاورد. سربازرس بی حوصله ای است که فقط منتظر است تا ماجرا تمام شود و صبح برگردد سر کارش. دکتری هست که حرفی نمی زند، آنجا نشسته کنار مجرم و منتظر است. همه اینها را که بگذاریم کنار هم و یک ریتم خوبی به فیلم بدهیم می شود یک فیلم جنایی که سوال این می شود که مقتول کجاست و انگیزه چیست و ماجرا از چه قرار است. ولی آقای سیلان که دنبال یک ماجرای معمولی نیست، برای همین است که فیلم کند است.باید ساکت بود صبر کرد و دید که چگونه شب می گذرد و روز فرا می رسد. چگونه آدم هایی که کسب و کارشان با مرگ در ارتباط است در پس و پشت ذهن شان در تلاش برای بیرون کشیدن زندگی هستند. در خلال آن شب طولانی آدم ها شروع می کنند تا قالب هایشان را رها کنند. از دعواها و سر و صداهای اولیه بازپرس که بگذریم، آدمی ازش می ماند که دلش دنبال خانواده است. موقعیت خاصی نیست، شرایط بحرانی هم نیست ولی همان بحث های تیکه و پاره ای که سربازرس با دکتر گاه و بی گاه انجام می دهد، هر دو شان را تکانی می دهد. کم کم دکتر بی حرف از آن جامهء طبابتش خارج می شود و آدم می شود. آدمی با آرزو ها و آرمان های بزرگ تر از اطرافش و دوباره که به شکل دکتر برایمان در می آید دیگر آن دکتر سابق نیست. سر بازرس هم از مقامش جدا می شود و آدمی می شود با دردهای آدم های معمولی، که در یک لحظه در جلوی دکتر می شکند. داستانی که داشته برای دکتر تعریف می کرده به یک باره واقعیتی می شود در جلوی چشم هایش که نمی تواند تحملش کند و خرد می شود و در چند ثانیه دوباره به خودش باز می گردد. مجرمی که اگرچه بر همه محرز است که مجرم است و کسی را کشته و حتی زنده زنده دفن کرده ولی اینقدر هنوز انسان هست که بشود کمکش کرد، بشود دید که چرا این کار را کرده، بشود قضاوتش نکرد. همه این ها در کنار هم نتیجه صبری است که موقع دیدن فیلم حاصل مان می شود. آدم هایی که شاید برای مان آشنا باشند، شاید تیپ های شناخته شده ای باشند ولی هرکدامشان دنیایی دارند برای خودشان، هر کدامشان به نوعی در تلاشند تا زندگی کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر