درباره تردید آخرین و در واقع دومین ساخته بلند واروژ کریم مسیحی حرف های زیادی زده شده است و می شود زد. یکی از جالب ترین نکات فیلم رودست هایی است که کارگردان به بیننده فیلم می زند.
در شروع داستان آنجا که سیاوش برای اولین بار دوستش گارو را در سینمای قدیمی می بیند، به دیوار های سینمای قدیمی، پوستر های فیلم هایی از گوشه و کنار دنیا را زده اند. فیلم هایی که کم کم دارند مانند خود سینما که ویران شده است و نگاتیو هایی که در حال خراب شدن هستند، از یاد ها می روند. روی دو دیوار رو به روی هم در راهرو سینما آنجا که سیاوش و گارو مشغول صحبت هستند، پوستر فیلم های کابوی نیمه شب و ماجرای نیمروز روبه روی هم بر روی دیوار نصب شده است. غیر از آنکه کریم مسیحی می خواسته علاقه اش را به تاریخ سینما نشان دهد و یادی از فیلم هایی که هر کدامشان در زمان خودشان جریان ساز بوده اند بکند، و همچین کنایه ای هم بزند به سینمایی که در حال زوال است که در پلان بعدی این را با پوستر چشمه بیشتر نشان می دهد، به نظر می رسد کریم مسیحی می خواسته با گذاشتن این دو تصویر و بعد تر با پوستر چشمه با بینندگانش یک جور شوخی بصری هم بکند.
پوستر های ماجرای نیم روز و کابوی نیمه شب به خودی خود سوای از فیلم هایشان جزئ تاریخ سینما محسوب می شوند. پوستر ماجرای نیمروز هم تصویر یک دوئل را نشان می دهد که ما از پشت سر یکی از طرفین به طرف دیگر نگاه می کنیم. تصویر گری کوپر را نشان می دهد که در حال حرکت به سمت مرد است و مرد که تنها از پشت سر او را می بینیم آماده شلیک به سمت او است. تصویر آدم را یاد صحنه پایانی فیلم می اندازد که سیاوش به طبقه بالای خانه می رسد و دانیال در یک نبرد دوئل مانند شروع به شلیک می کند، هماند گری کوپری که در عکس هنوز در حال حرکت است ولی رقیبش آماده شلیک. در کابوی نیمه شب، جان وایت در حالی که با یک دستش دست دیگرش را گرفته و در کنار دوستاش ایستاده است، که بعد تر ها در انتهای داستان مانند سیاوش تیر خورده است که با دست راستش دست چپش را گرفته و به دنبال دوستش می رود.
در صحنه بعد کریم مسیحی سراغ پوستر چشمه می رود و این بار نیش محکم تری به بیننده می زند. آنجا که سیاوش به گارو می گوید این رو دیدی و گارو بدون انکه جوابش را بدهد، توجهش به سمت کارگری که برایش متر آورده است پرت می شودو انگار که دیگر کسی به فکر این چیز ها نیست. از طرف دیگر کریم مسیحی با آن پوستر چشمه در سینما، به ما میگوید که این سینما محل مهمی است، جایی است که همه چیز از آنجا سرچشمه می گیرد و همه چیز در آنجا معلوم می شود، هم در داستان هم در زندگی. سینما جایی است که سیاوش، گارو و بعد تر مهتاب تمام کشفیاتشان راجع به ماجرا را انجام می دهند و برای بیننده هم، هم چیز را مشخص می کنند.
اما بعد تر ها کریم مسیحی سعی می کند تا کار را برای بیننده اش ساده کند، ماجرا را پیش می برد و تقریبا هر بنده ای که چیزی از هملت بداند بعد از ماجرای مسافرخانه مطمئن می شود که داستان، داستان هملت است. کارگردان هم کاری به کار بیننده ندارد و اجازه می دهد که بیننده از کشفش احساس شادمانی کند و به خودش ببالد که از فیلم جلو افتاده است. کمتر از ۱۰ دقیقه که از این ماجرا می گذارد و سیاوش برای دومین بار وارد سینما می شود، او را نشسته بر روی یک صندلی می بینیم، که بالای سرش یک تابلوی هلمت نصب شده است. بازی کارگردان با بیننده در اینجا بسیار جالب است. کریم مسیحی مانند پدری که می خواهد به کودکش بفهماند که حواسش به کارهای کودک است، اول تابلو را نشان می دهد که به ما بگوید می داند که ما می دانیم و بعد شروع می کند و قصه اش را آن گونه که دوست دارد پیش می برد.
به هر حال تردید هم فیلم بی نقصی نیست و اشکالات خودش را دارد. ولی دیدن فیلمی از کارگردان پرده آخر چیز است که نمی شود به این راحتی از کنارش گذشت
پ.ن: محبوب این نوشته را خوانده و می گوید که آنجا که مهتاب و سیاوش در سینما مشغول صحبت هستند، تابلوی افلیا را در سینما نشان می دهد که در انتهای داستان که دوربین از روی صورت مهتاب به داخل آب می رود صحنه مشابهی را به یاد می آورد
در شروع داستان آنجا که سیاوش برای اولین بار دوستش گارو را در سینمای قدیمی می بیند، به دیوار های سینمای قدیمی، پوستر های فیلم هایی از گوشه و کنار دنیا را زده اند. فیلم هایی که کم کم دارند مانند خود سینما که ویران شده است و نگاتیو هایی که در حال خراب شدن هستند، از یاد ها می روند. روی دو دیوار رو به روی هم در راهرو سینما آنجا که سیاوش و گارو مشغول صحبت هستند، پوستر فیلم های کابوی نیمه شب و ماجرای نیمروز روبه روی هم بر روی دیوار نصب شده است. غیر از آنکه کریم مسیحی می خواسته علاقه اش را به تاریخ سینما نشان دهد و یادی از فیلم هایی که هر کدامشان در زمان خودشان جریان ساز بوده اند بکند، و همچین کنایه ای هم بزند به سینمایی که در حال زوال است که در پلان بعدی این را با پوستر چشمه بیشتر نشان می دهد، به نظر می رسد کریم مسیحی می خواسته با گذاشتن این دو تصویر و بعد تر با پوستر چشمه با بینندگانش یک جور شوخی بصری هم بکند.
پوستر های ماجرای نیم روز و کابوی نیمه شب به خودی خود سوای از فیلم هایشان جزئ تاریخ سینما محسوب می شوند. پوستر ماجرای نیمروز هم تصویر یک دوئل را نشان می دهد که ما از پشت سر یکی از طرفین به طرف دیگر نگاه می کنیم. تصویر گری کوپر را نشان می دهد که در حال حرکت به سمت مرد است و مرد که تنها از پشت سر او را می بینیم آماده شلیک به سمت او است. تصویر آدم را یاد صحنه پایانی فیلم می اندازد که سیاوش به طبقه بالای خانه می رسد و دانیال در یک نبرد دوئل مانند شروع به شلیک می کند، هماند گری کوپری که در عکس هنوز در حال حرکت است ولی رقیبش آماده شلیک. در کابوی نیمه شب، جان وایت در حالی که با یک دستش دست دیگرش را گرفته و در کنار دوستاش ایستاده است، که بعد تر ها در انتهای داستان مانند سیاوش تیر خورده است که با دست راستش دست چپش را گرفته و به دنبال دوستش می رود.
در صحنه بعد کریم مسیحی سراغ پوستر چشمه می رود و این بار نیش محکم تری به بیننده می زند. آنجا که سیاوش به گارو می گوید این رو دیدی و گارو بدون انکه جوابش را بدهد، توجهش به سمت کارگری که برایش متر آورده است پرت می شودو انگار که دیگر کسی به فکر این چیز ها نیست. از طرف دیگر کریم مسیحی با آن پوستر چشمه در سینما، به ما میگوید که این سینما محل مهمی است، جایی است که همه چیز از آنجا سرچشمه می گیرد و همه چیز در آنجا معلوم می شود، هم در داستان هم در زندگی. سینما جایی است که سیاوش، گارو و بعد تر مهتاب تمام کشفیاتشان راجع به ماجرا را انجام می دهند و برای بیننده هم، هم چیز را مشخص می کنند.
اما بعد تر ها کریم مسیحی سعی می کند تا کار را برای بیننده اش ساده کند، ماجرا را پیش می برد و تقریبا هر بنده ای که چیزی از هملت بداند بعد از ماجرای مسافرخانه مطمئن می شود که داستان، داستان هملت است. کارگردان هم کاری به کار بیننده ندارد و اجازه می دهد که بیننده از کشفش احساس شادمانی کند و به خودش ببالد که از فیلم جلو افتاده است. کمتر از ۱۰ دقیقه که از این ماجرا می گذارد و سیاوش برای دومین بار وارد سینما می شود، او را نشسته بر روی یک صندلی می بینیم، که بالای سرش یک تابلوی هلمت نصب شده است. بازی کارگردان با بیننده در اینجا بسیار جالب است. کریم مسیحی مانند پدری که می خواهد به کودکش بفهماند که حواسش به کارهای کودک است، اول تابلو را نشان می دهد که به ما بگوید می داند که ما می دانیم و بعد شروع می کند و قصه اش را آن گونه که دوست دارد پیش می برد.
به هر حال تردید هم فیلم بی نقصی نیست و اشکالات خودش را دارد. ولی دیدن فیلمی از کارگردان پرده آخر چیز است که نمی شود به این راحتی از کنارش گذشت
پ.ن: محبوب این نوشته را خوانده و می گوید که آنجا که مهتاب و سیاوش در سینما مشغول صحبت هستند، تابلوی افلیا را در سینما نشان می دهد که در انتهای داستان که دوربین از روی صورت مهتاب به داخل آب می رود صحنه مشابهی را به یاد می آورد
خیلی سال پیش با خودم عهد بستم دیگه فیلم ایرانی نبینم سر سگ کشی شکستمش پشیمون نشدم گفتم این استثناء بود ( عهد شکنی منظورمه ) یه بار دیگه شکستمش سر ... الان اسمش یادم نمی یاد پشیمون شدم ( عهد شکنی منظورمه ) با این پست تو باز یه کم که نه بیشتر از یه کم وسوسه شدم باز عهد شکنی کنم یعنی می گی ارزشش رو داره؟
پاسخحذفاره، ببینش. نمی گم بهترین فیلمی که می شه دید . ولی ارزش دیدن داره .
پاسخحذف