برادر بزرگ به او ماموریت داده بود که نظر یکی از گروه های رقیب را برای همکاری جلب کند، ولی او موفق نشده بود و حالا داشت شرمنده به سمت ماشین بر می گشت. همراهش قبل از او به ماشین رسید و خبر را داده بود. برادر بزرگ مطابق معمول چیزی نگفت و سکوت کرد ولی مرد تحمل دیدن نگاه سنگین او را نداشت. به بقیه گفت که بروند و خودش دوباره به سمت محل جلسه برگشت
به محض اینکه دوباره جلوی رییس گروه مقابل نشست، رییس بهش گفت که برای چی دوباره اونجا اومده و بهتره که بره و گورش رو گم کنه. مرد چند دقیقه ای سکوت کرد و ناگهان گفت حاظره جونش رو به خاطر برادر بزرگتر بده تا اونها متوجه بشوند که تصمیم برادر بزرگتر تصمیم درستیه و باور کنند که این کار به نفع همه است. رییس اسلحه کمری رو از مرد کنار دستی اش گرفتت و روی میز گذاشت و گفت شروع کن. مرد بی درنگ اسلحه را برداشت و به سمت شقیقه خود نشانه گرفت و به آرامی گفت رییس من روی شما حساب می کنم و بعد ماشه را کشید
برادر
برادر
پ.ن: این یکی از بی نظیر ترین نمونه های وفاداری به یک فرد در تاریخ سینماست . البته از این نمونه ها در سینمای آسیای شرق به خصوص در سینمای ژاپن کم نیست ولی نمونه های مدرن مثل این کمیابِ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر