جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۸

روی شما حساب می کنم رییس

برادر بزرگ به او ماموریت داده بود که نظر یکی از گروه های رقیب را برای همکاری جلب کند، ولی او موفق نشده بود و حالا داشت شرمنده به سمت ماشین بر می گشت. همراهش قبل از او به ماشین رسید و خبر را داده بود. برادر بزرگ مطابق معمول چیزی نگفت و سکوت کرد ولی مرد تحمل دیدن نگاه سنگین او را نداشت. به بقیه گفت که بروند و خودش دوباره به سمت محل جلسه برگشت

به محض اینکه دوباره جلوی رییس گروه مقابل نشست، رییس بهش گفت که برای چی دوباره اونجا اومده و بهتره که بره و گورش رو گم کنه. مرد چند دقیقه ای سکوت کرد و ناگهان گفت حاظره جونش رو به خاطر برادر بزرگتر بده تا اونها متوجه بشوند که تصمیم برادر بزرگتر تصمیم درستیه و باور کنند که این کار به نفع همه است. رییس اسلحه کمری رو از مرد کنار دستی اش گرفتت و روی میز گذاشت و گفت شروع کن. مرد بی درنگ اسلحه را برداشت و به سمت شقیقه خود نشانه گرفت و به آرامی گفت رییس من روی شما حساب می کنم و بعد ماشه را کشید

برادر

پ.ن: این یکی از بی نظیر ترین نمونه های وفاداری به یک فرد در تاریخ سینماست . البته از این نمونه ها در سینمای آسیای شرق به خصوص در سینمای ژاپن کم نیست ولی نمونه های مدرن مثل این کمیابِ


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر