دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۲

از ترس ها و اميدها




من تقریبا مطمئنم که مارگارت هیچ وقت کسی رو قبل از اینکه باهاش نامزد بشه نبوسیده. همین طور مطمئنم که مادر  قبل از پدر به هیچ مردی دست نزده. ولی من نمی‌دونم، چیزها الان تغییر کرده. تو چی فکر می‌کنی؟ تو فکر می‌کنی یه دختر نباید هیچ‌ کسی رو ببوسه مگر اینکه باهاش نامزد باشه؟ (خاطرات آن فرانک ساخته جورج استیونز، ۱۹۵۴)

همه چيز در ابتدا مجموعه‌ايی است از ترس ها و اميدها، از نيروهای پيش برنده و باز دارنده. حالا بيا و اين ها را بگذار در يك داستان عاشقانه، در شروع يك رابطه و در پيشبرد آن. چيز خاصى شايد كه نباشد، همان داستان هميشگى  آشنایی یک دختر و پسر  بنابراتفاق، آشنایی‌ای که کم‌کم بدل می‌شود به خواستن و در نهايت خواستنی که تبديل می‌شود به بودن. از سلام و احوالپرسى به بوسه هاى پنهانى و در نهايت معاشقه. آقاى هانگ هم همين داستان را تعريف كرده است، داستانی از ترس ها، ترديدها، دردها و امیدهایی که در برابر هم قرار می گیرند، فقط تفاوت اش اين است كه خواسته حواس‌مان باشد كه كجاى كار ترس است و كجا از اميد حرف مى زند. گفتن از ترس‌ها کار دلچسبی نیست، داستان ضعف چیز خوشایندی نیست، برای همين داستانی كه هانگ روايت می كند طعم جديدی دارد، هر چند كه خودش چيز جديدی نيست. اميد را مى شود گذاشت به حساب شانس، به خوش بينى به اينكه همه چيز بالاخره درست مى شود. ترس را هم مى شود در حساب و كتاب گنجاند، در فكر كردن های بی وقفه، در تامل كردن در هر امر با خطری، در دل به دريا نزدن ها. برای همين هم داستان باكره ايی كه توسط مجردهايش برهنه مي شد در دو قسمت تعریف می شود. روايتی از تصادفات و روايتی از خواستن ها.  داستان هايی هر كدام نيمه‌ايی از فيلم را به خود اختصاص می‌دهند، همانند دو قسمت مجزا كه پشت سر هم مى آيند ولى يكی بعد از ديگرى همديگر را كامل مى كنند. گاهى اوقات صحنه ای در هر دو از دو زاويه مختلف روايت مى شود، گاهى اوقات صحنه‌ایی در اولى پيش و يا پس از دومى اتفاق می‌افتد و در نهايت هر دو همديگر را كامل می‌كنند. نيمه اول، نيمه ترديدها و تعلل را مرد روايت می‌کند و نيمه ترس ها و درد را زن. مرد ممکن است زیاد به این فکر نکند ولی آن معاشقه‌‌ایی که در طول بیشتر داستان به دنبالش هست برای زن علاوه بر لذت درد هم دارد. دردهای فيزيكی و روانی كه ریشه ترس‌ها می شوند و ترس هايی كه ريشه ترديدهای نيمه اول داستان. در کنار این‌ها امیدی هم هست که کمک می کند تا تحمل کردن دردها آسان تر شود و ترس‌ها کم اهمیت باشند. همچون نيروى جاذبه و يا دافعه ايی كه دو جسم را در نقطه تعادل نگه مى دارند، داستان اين رابطه هم در جايی همان ميان حفظ مى شود.

۲ نظر:

  1. محمدرضا:
    علي عزيز سلام،‌چه خوب که درباره فيلمي از هانگ سانگ سو نوشته‌اي. وحيد عزيز هم چند وقت پيش درباره فيلم ديگري از همين کارگردان نقدي نوشته بود خواندني. متاسفانه ظاهرا در ايران نميشه به راحتي فيلم‌هاي اين کارگردان کره‌اي رو پيدا کرد. دست‌کم من هنوز موفق نشده‌ام. صد افسوس. به شدت به دنبال آخرين فيلمش در سرزمينِ ديگر هستم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون محمدرضای عزیز که خواندی، نوشته وحید هم درباره روزی که او آمد واقعا خواندنی بود. هانگ الان در کنار جون هو بونگ و چان دانگ لی جز بهترین کارگردان‌های کره است. امیدواروم که زودتر بتونی فیلم‌هاش رو پیدا کنی و ببینی

      حذف