داشتم برای بار چندم فیلم حکم رو تماشا می کردم که تلفن زنگ زد، ساناز بود. بعد از صحبت های معمولی بحث کشید به فیلم و ساناز از من پرسید که چرا دارم این فیلم رو برای بار چندم می بینم (ساناز از این فیلم بدش می یاد یا خوشش نمی یاد). همین طور که داشتم ذهنم رو جمع می کردن تا دلیل واقعی این کار رو پیدا کنم، فکرم رفت به چندین سال پیش در سال های اولیه دانشگاه. توی یک جلسه نقد فیلم با حضور یک منتقد و یک سری دانشجو.
منتقد گفت، توی سینما ما یک سری جوانهایی هستند که ایده های زیادی دارند ولی خودشون رو ملزم به آموزش و یاد گیری نکردند و با همون ایده ها همچنان دارند جلو می روند. می گفت چون در یک سال هایی هیچ کسی در سینمای ایران نبوده و کلاً سینمای ایران درابتذال به سر می برده. این جوان ها با کمک یک سری منتقد که به خودشون گفته بودن کاچی بعد از هیچی، کارشون رو جلو برده بودند و هنوز هم همچنان سعی می کنند کار خودشون رو به همون شیوه انجام بدند.
نکته جالبش اینه که از همون اول کارهایی که ساختند خوب نبوده فقط متفاوت بوده و بوهای جدید ازش می اومده ولی خوب هر آدم عاقلی می دونه که اولین کار لزوماً نباید بهترین کار باشه. اما به دلیل تبلیغات زیاد منتقد ها روی کار، گرفته بود. ولی اونها به جای اینکه کارشون رو با آموزش بهتر کنند، همونجا موندند و تلاش کردن که با قدرت ایده جلو برند.
توی سینما تا اونجایی که من می دونم، تنها کسایی که تونستند این کار بکنند، سورئالیست ها بودند.
بارزترین نمونه این آدم ها در سینمای ایران، اقای مسعود کیمیایی است. توی یک فیلم مستند که امیر قادری به مناسبت بیستمین سال تولید سرب ساخته بود، خود کیمیایی می گفت که او عاشق صحنه است، یک سری صحنه هایی رو دوست داره که بسازه و یک سری ایده هم داره و فقط همین. حالا بسم الله، دوربین رو بذار وسط و فیلم رو شروع کن. شاید بشه یکی، دو تا اصلاً ده تا فیلم با این ایده ساخت ولی فایده ای نداره آخرش که چی.
همه اینها من رو رسوند به این نکته که من هم برای این حکم رو می دیدم که صحنه هاش رو دوست داشتم. حالا اینکه حکم می تونست فیلم خوبی بشه و جریانی در سینما راه بندازه و واقعاً کیمایی رو به درجه بالایی در سینما برگدونه اون خودش یک بحث دیگه است ولی چیزی که الان می شه گفت اینه که حکم سینما نیست، اسمش یک چیزیه دیگه است.
پ.ن.: همه اینها یی که گفتم مقدمه بود، دیدم طولانی شد گفتم حرف اصلی ام رو یک روز دیگه می زنم.
منتقد گفت، توی سینما ما یک سری جوانهایی هستند که ایده های زیادی دارند ولی خودشون رو ملزم به آموزش و یاد گیری نکردند و با همون ایده ها همچنان دارند جلو می روند. می گفت چون در یک سال هایی هیچ کسی در سینمای ایران نبوده و کلاً سینمای ایران درابتذال به سر می برده. این جوان ها با کمک یک سری منتقد که به خودشون گفته بودن کاچی بعد از هیچی، کارشون رو جلو برده بودند و هنوز هم همچنان سعی می کنند کار خودشون رو به همون شیوه انجام بدند.
نکته جالبش اینه که از همون اول کارهایی که ساختند خوب نبوده فقط متفاوت بوده و بوهای جدید ازش می اومده ولی خوب هر آدم عاقلی می دونه که اولین کار لزوماً نباید بهترین کار باشه. اما به دلیل تبلیغات زیاد منتقد ها روی کار، گرفته بود. ولی اونها به جای اینکه کارشون رو با آموزش بهتر کنند، همونجا موندند و تلاش کردن که با قدرت ایده جلو برند.
توی سینما تا اونجایی که من می دونم، تنها کسایی که تونستند این کار بکنند، سورئالیست ها بودند.
بارزترین نمونه این آدم ها در سینمای ایران، اقای مسعود کیمیایی است. توی یک فیلم مستند که امیر قادری به مناسبت بیستمین سال تولید سرب ساخته بود، خود کیمیایی می گفت که او عاشق صحنه است، یک سری صحنه هایی رو دوست داره که بسازه و یک سری ایده هم داره و فقط همین. حالا بسم الله، دوربین رو بذار وسط و فیلم رو شروع کن. شاید بشه یکی، دو تا اصلاً ده تا فیلم با این ایده ساخت ولی فایده ای نداره آخرش که چی.
همه اینها من رو رسوند به این نکته که من هم برای این حکم رو می دیدم که صحنه هاش رو دوست داشتم. حالا اینکه حکم می تونست فیلم خوبی بشه و جریانی در سینما راه بندازه و واقعاً کیمایی رو به درجه بالایی در سینما برگدونه اون خودش یک بحث دیگه است ولی چیزی که الان می شه گفت اینه که حکم سینما نیست، اسمش یک چیزیه دیگه است.
پ.ن.: همه اینها یی که گفتم مقدمه بود، دیدم طولانی شد گفتم حرف اصلی ام رو یک روز دیگه می زنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر