همه آن مقدمه رابرای این گفتم، که بگویم من هم مانند بسیاری آدم های دیگر یک کوله بار از رویا، ایده ، تصویر و این چیزها دارم. شاید بسیاری از آنها مال من نباشند (هیچ وقت احساس نکردم آدم خلاقی هستم) ولی بسیاری از آنها تعریف من را به همراه خودشان یدک می کشند.
برای اینکه نمی خواهم اگر روزی خدای نکرده خواستم چیزی بنویسم یا بسازم، همش عقده این را داشته باشم که وای مثلاً فلان صحنه که قبلاً راجع بهش ساعت ها فکر کرده بودم، چه چیز محشری است و اگر در کار من باشد دیگر تمام هنر دنیا همه با هم جمع می شود در آنجا. و نمی خواهم که مدام خودم را در قید بند چیزهایی که با من این همه سال ها آمده اند بکنم، سعی می کنم از آنها استفاده کنم. تعدای شان را اینجا بنویسم، به کسی بگویم یا بندازم سطل زباله. نه اینکه انها چیزهای بدی باشند، من فقط نمی خواهم خودم را مجبور کنم از چیزی که روزی به نظرم ایده خوب و ارزش مندی بوده به هر قیمتی استفاده کنم، خوب اگر جای خودش را پیدا کرد و درست استفاده شد که چه بهتر.
البته انجام دادن این کار در سینما و ادبیات شاید تا اندازه ای راحت باشد، ولی من همیشه می ترسم که در زندگی نتوانم این کار را بکنم. همه ما بالاخره یک سری عقایدی داریم، درست و غلطش خیلی اینجا برام مهم نیست، که در زندگی واقعی نمی شه ازشون استفاده کرد. داخل زندگی واقعی آدم های دیگه ای هم هستند و ما بالاخره با اونها در حال ارتباطیم.اگر خیلی آدم خوبی باشیم می فهمیم که گاهی اوقات کارهای اشتباهی انجام می دیم، اگر آدم بهتری باشیم از انجام دادنشون ناراحت می شیم و اگر از اون هم بهتر باشیم سعی می کنیم دیگه انجام ندیم. باید یاد بگیریم که بتونِم گاهی اوقات از این عقایدی که خودمون رو درونشون محصور کردیم بگذریم.
نکته ای که اینجا مهمه اینه که، شاید بشه توی ادبیات یک قطعه رو به عنوان یک داستان کوتاه یا یک پست در وبلاگ نوشت و ازش منصرف شد و دیگه یک رمان ده جلدی رو به خاطرش خراب نکرد ولی تو زندگی خیلی کار مشکل تره، چون فرصت مصرف ایده ها خیلی زیاد نیست و بعضی ایده ها هم بهتره هیچ وقت مصرف نشوند.
پ.ن: این بحث رو می شه راجع به همه چیز انجام داد، یک نمونه بسیار خوبش در رابطه با کارهای علمی رو می تونید اینجا بخونید.
برای اینکه نمی خواهم اگر روزی خدای نکرده خواستم چیزی بنویسم یا بسازم، همش عقده این را داشته باشم که وای مثلاً فلان صحنه که قبلاً راجع بهش ساعت ها فکر کرده بودم، چه چیز محشری است و اگر در کار من باشد دیگر تمام هنر دنیا همه با هم جمع می شود در آنجا. و نمی خواهم که مدام خودم را در قید بند چیزهایی که با من این همه سال ها آمده اند بکنم، سعی می کنم از آنها استفاده کنم. تعدای شان را اینجا بنویسم، به کسی بگویم یا بندازم سطل زباله. نه اینکه انها چیزهای بدی باشند، من فقط نمی خواهم خودم را مجبور کنم از چیزی که روزی به نظرم ایده خوب و ارزش مندی بوده به هر قیمتی استفاده کنم، خوب اگر جای خودش را پیدا کرد و درست استفاده شد که چه بهتر.
البته انجام دادن این کار در سینما و ادبیات شاید تا اندازه ای راحت باشد، ولی من همیشه می ترسم که در زندگی نتوانم این کار را بکنم. همه ما بالاخره یک سری عقایدی داریم، درست و غلطش خیلی اینجا برام مهم نیست، که در زندگی واقعی نمی شه ازشون استفاده کرد. داخل زندگی واقعی آدم های دیگه ای هم هستند و ما بالاخره با اونها در حال ارتباطیم.اگر خیلی آدم خوبی باشیم می فهمیم که گاهی اوقات کارهای اشتباهی انجام می دیم، اگر آدم بهتری باشیم از انجام دادنشون ناراحت می شیم و اگر از اون هم بهتر باشیم سعی می کنیم دیگه انجام ندیم. باید یاد بگیریم که بتونِم گاهی اوقات از این عقایدی که خودمون رو درونشون محصور کردیم بگذریم.
نکته ای که اینجا مهمه اینه که، شاید بشه توی ادبیات یک قطعه رو به عنوان یک داستان کوتاه یا یک پست در وبلاگ نوشت و ازش منصرف شد و دیگه یک رمان ده جلدی رو به خاطرش خراب نکرد ولی تو زندگی خیلی کار مشکل تره، چون فرصت مصرف ایده ها خیلی زیاد نیست و بعضی ایده ها هم بهتره هیچ وقت مصرف نشوند.
پ.ن: این بحث رو می شه راجع به همه چیز انجام داد، یک نمونه بسیار خوبش در رابطه با کارهای علمی رو می تونید اینجا بخونید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر