شايد اصلاً ديگر اينقدر مهم نباشد كه از كجا و چگونه شروع شده است، بلكه اين مهم است كه با اين ترسى كه در زندگى هست چطور بايد زندگی ادامه داد. انگار ديگر بايد بپذيريم كه حس عدم امنيت جز لاينفك زندگى اين روزها شده است و بايد تصميم بگيرييم كه با اين بُعد جديد زندگى چطور كنار بياييم. کورتیس كارگر ساده شركت حفارى بود. به غير از كَر بودن دخترش چيز غير عادى ديگرى در خانواده شان نبود. ولى كابوس هايش كه شروع شد چيز ديگرى از آن معمولى بودن باقی نماند. کابوس هایی که پر از طوفان بود. طوفان هایی که کورتیس اعتقاد داشت در راه اند. طوفان هايی كه خواب شب هايش را ربوده بودند و برایش رختخواب هايی خيس از ترس و و تصميم هايى بر پایه وجشت به ارمغان آوردند. و چقدر خوب همه این ها را در كنارهم دوربین جف نیکولز نشان داده است در آن نماهای بازِ پناه بگیر. نماهايى كه به تمام و كمال ترس کورتیس و ناتوانى اش را در برابر دنيا آشكار مى کرد و در ذهن بیننده اش به یادگار می گذاشت. تصويرهايى كه کورتیس بی پناه را در برابر آن طوفان هايى كه هر لحظه از راه مى رسند ثبت می کرد. در ميان همه اين ناتوانى ها، سامانتا هم بود، با اميدش براى معالجه ناشنوايى دخترش و تلاشش براى سر در آوردن از مشكلات همسرش. ولى برای كمك به كورتيس و نجات خانواده اش باور طوفان هاى كورتيس كافى نبود. سامانتا طوفان های کورتیس را دید، همراه کورتیس به داخل طوفان هایش سفر كرد، در داخل طوفان زندگی كرد و همان جا خانواده و دنياي جديدش را ساخت. از ترس نبايد فرار كرد، گاهى وقت ها نمی شود با ترس مقابله هم كرد، شاید این روزها آدم بايد کمکم ياد بگيرد كه با ترسش زندگى كند.
See those storm clouds rollin' in
Just like I knew it would begin
Midnight sky at noon today
Shelter's still so far away
And I don't know just what we'll do
I don't know just where we'll go
All I know is we've got to move
All I know is to keep you close
Ben Nichols - Shelter
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذف