یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸

روسی

با توجه به تجربیات بدست آمده در این مدت، به این کشف نائل شدم که اگر آدم زبان روسی بلد باشد در بسیاری از رشته ها حتماً یک چیز خوبی پیدا می کند که روس ها کشف کرده اند و بقیه آدم های دنیا قرار است در ده سال آینده و یا حتی بیشتر کشف کنند.

فکر کنم در اولین فرصت ممکن برم زبان روسی یاد بگیرم

شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۸

پدروِ قصه گو


نمی خواهم راجع به اینکه آلمادوار فیلم ساز خوبی است صحبت کنم. چیزی که می خواهم بگویم این است که آلمادوار قصه گوی خوبی است، قصه های خوبی هم می گوید. اولین چیزهایی که می شود از این داستان ها فهمید، علاقه آلمادورا به پایان خوش و نقش مهم روابط جنسی در آن هاست. ولی از اینها که بگذریم، مهم ترین نقطه اتکای آنها گذشته است. آدم های او همه از گذشته آمده اند. البته خوب این طبیعی است. هر آدمی با توجه به آنچه که در گذشته اش وجود داشته، زندگی می کند و زندگش کنونیش رقم می خورد. ولی رابطه آدم های آو با گذشته جور دیگری است، آنها همه به گذشته بدهکارند و این بدهی آنها را تا هر جا دنبال می کند. گذشته همچون میخی آنها را به خود وصل کرده. در فیلم ها به طور دائم در حال رفت و آمد به گذشته هستیم، آدم ها با ماجراهایشان از گذشته تعریف می کنند . یا ماجراهای داستان به گونه ای به پیش می رود که همه چیز از گذشته تا حال در نقاطی به هم می رسند. البته میزان این رفت و آمد ها و اهمیت آنها در هر کدام از کارهای او متفاوت است. در بعضی از نمونه ها مانند بدن زنده آدم ها بیشتر در حال زندگی می کنند و نمونه هایی هم مثال آموزش بد و یا آغوش های شکسته بیشتر روایت فیلم صرف تعریف داستان های گذشته می شود.

البته بهترین فیلم های آلمادوار جایی ساخته می شوند که گذشته رنگ واقعیت به خود می گیرد. گذشته اگر واقعاً گذشته باشد، اگر آنچنان باشد که روح انسان را سال ها در چنگال خود نگه داشته باشد، دیگر اثری از آن در ذهن نمی ماند. این جا نقطه متناقض ماجرا مشخص تر می شود. این ماجرا اگر آن قدر وحشتناک و دردناک است که انسان دائم در حال فرار از آن است، آدم تمام تلاش شان را می کنند تا دیگر چیزی از آن در ذهن نماند. آن واقعه همواره در زندگی انسان سایه دارد ولی جزئیاتش کم کم از ذهن پاک می شود. به قول آقای جان، من حتی یادم نمی اید ما برای چی با همه دیگر قهریم و حرف نمی زنیم. آلمادوار هم این را می داند؛ برای همین هم هست که می داند هیچ بازگشت به عقبی در فیلم هایش و با هیچ گونه تصویری نمی تواند صحنه تجاوز پدری به دخترش را نشان دهد. همین روایت های زیبای آلمادوار از گذشته است که باعث می شود نمونه های بسیار عالی کارهای او مانند همه چیز در باره مادرم و یا بازگشت شکل بگیرند. اهمیت کاری همه چیز درباره مادرم تا جایی پبش می رود که می توان گفت سینمای آلمادوار بعد از آن به طرز بسیار زیادی تحت تاثیر آن قرار دارد و می توان کارهای او را به دسته قبل از همه چیز در باره مادرم و بعد از آن تقسیم کرد. در مجموع درچهار فیلمی که او بعد از همه چیز در باره مادرم ساخته است، اهمیت گذشته بسیار نمایان تر است.
ولی با همه این حرف ها و همه این تحلیل با اینکه آلمادوار داستان هایش را بسیار زیبا روایت می کند و تمام تلاشش را می کند تا تا با ارائه داستان های فرعی مناسب آدم را سر حال نگه دارد ولی شخصیت هایش به طور حیرت آوری کلیشه ای و سطحی هستند و آدم را به یاد داستان هزار و یک شب می اندازند، حتی می توان به راحتی ماجراهای ماوراء الطبیعه ای که در فیلمی مثل ماتادور وجود دارد را نیز به راحتی در فرهنگی شرقی جای داد. اگر می توانستیم روابط جنسی فیلم های آلمادورا را متعادل تر کنیم می شد فیلم های او را حتی در بدنه سینمای ایران جا داد (البته بدنه رو به بالا). شاید آموزش بد و بدن زنده جزء بهترین نمونه های شخصیت های جدید و متفاوت در کارهای او باشند که او هر دو را به نحوی ضایع می کند. بدن زنده شروع بسیار فوق العاده ای دارد و نوید یک داستان جذاب را می دهد. ولی همه چیز تقریباً در همان ابتدای داستان رها می شود و فیلم تبدیل به یک ملودرام سطحی خانوادگی می شود. در آموزش بد هم با توجه به پیچیدگی های مختلفی که در طول داستان اتفاق می افتد، به طور مجهولی همه چیز رها می شود.
نکته دیگری که می توان راجع به آلمادوار گفت، روند تغییر کارهای او در طول سالیان است. نمونه های اول فیلم سازی او مانند ماتادور و یا Tie me up, tie me down داستان هایی هستند با شخصیت های و فضا های بکر به همراه نخراشیدگی های یک نویسنده تازه کار. نحوه تحول این نویسنده تازه کار در طول زمان به نوعی پیش می رود که تا حدود بسیار خوبی سبک کاریش آرایش پیدا کرده و آراسته تر شده است. شخصیت ها و ماجراها از آن تازگی اولیه خارج شده اند و کمی باورپذیرتر شده اند و البته در برخی مواقع مانند آغوش های شکسته، این روند حتی موجب افول داستان و پایین آمدن سطح آن تا حد یک ملودرام معمولی کوچه بازاری نیز شده است. ولی الان به طور کلی در جای خوبی قرار دارد. یابد منتظر کارهای بعدی او باشیم تا ببینیم به کدام جهت پیش می رود.

دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۸

Pleas pay attention, I want to share the moment of derivation of this nice equation with you.

با اینکه این استاد ما پدر ما رو در آورده و هر هفته ما باید صفحات متمادی رو در راه ایشون سیاه کنیم ولی آدم دلش می خواد که واقعاً این لحضات رو باهاش شریک بشه. نه تنها به خاطر اینکه اینها لحظات زیبایی هستند، بلکه به این خاطر که هنوزآدم هایی وجود دارند که از این لحظات لذت می برند و این جور آزادانه لذتشون رو بیان می کنند و حاضرند با همه تقسیم کنند.

پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸

زنده بمانیم ؟

یوجی یامادا فیلمی بسیار زیبایی دارد با عنوان سامورایی سپیده دم که در آن سامورایی داستان که آدم آبرو داری هم هست از شدت فقر حتی شمیشرش را نیز فروخته است تا چیزی برای خوردن بچه هایش پیدا کند. خدا می داند که اگر کوروساوا زنده بود و این فیلم را می دید خود را می کشت. البته کوروساوا آدم این کار است، او یک سامورایی است او یک بار دیگر هم این کار کرده بود که الیته موفقیت آمیز نبود و گرنه الان چیزی به اسم آشوب وجود نداشت.

این متن قرار بود یک چیز بلند تری بشود ولی حوصله اش را ندارم.
شاید بعداً.

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸

منِ به پاییز رسیده

دیروز با همه مشکلات و فکر و خیال ها و بدبختی ها و دردسرها و هزار کوفت و زهر مار دیگر بالاخره رسیدم اینجا. ولی تنها چند دقیقه پیاده روی در خیابان اصلی منطقه کافی بود تا پاییز جای همه چیز را در ذهنم بگیرد و با خودم زیر لب هی مدام پاییز آمد بخوانم. دوربین همراه ندارم ولی اگر هم داشتم نمی توانست زیبایی آن چیزی را که الان در سراسر این منطقه کوچک روستایی سایه افکنده است را ثبت کند.

جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸

Stone Letter


In the ancient times, before humans invented writing, they searched for the stone that resembled their feelings, and gave it to another person. The person, who received the stone, read the other person's feelings by the weight and texture.
For example, smooth texture symbolizing a peaceful mind, and rough texture symbolizing a concern for others.
Okuribito (Departures)

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

پایان خوش

یکی از شرکت های خصوصی آمریکایی امروز بعد از حدود 140 سال کار با اعلام ورشکستگی کارش رو تعطیل کرد. یکی از کارگرهای کارخونه در حالیکه تمام وجودش رو غم گرفته و معلوم بود که این غم بیشتر از اونکه به خاطر مشکلات مالی بعد از بیکاری باشه، برای اینکه محیطی که 22 سال توش کار کرده است رو از دست می ده با بغض می گفت:

هر وقت می خواهند یک چیزی رو ببندند، پلیس می یارند. انگار ما چیزی شبیه تروریستیم و حتماً باید پلیس اونجا باشه. حتی اجازه نمی دهند یک پایان بهتر یرای کارمون دشته باشیم






یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

یادداشت های اتاقک تاریک - 2


دیدن فیلم جدید کویینیتن تارانتینو آن هم در هفته اول اکرانش لذتی دارد. لذت ماجرا زمانی بیشتر می شود که فیلم در نوع خود برای تارانتینو یک جور بازگشت حساب می شود. نه تنها بازگشتی به چیزی مانند بیل را بکش بعد از ضد مرگ بلکه بازگشتی بزرگتر از آن، بازگشت به داستان های عامه پسند. شاید به مذاق برخی دوستداران تارانتینو خوش نیاید ولی تارانتینو در هالیوود مانند کیمیایی در ایران است. هر دو ایده هایی از آن خود دارند که می خواهند بر اساس آنها فیلم بسازند و هر دو تعداد زیادی فیلم دیده اند و تصویر از آنها و دیگر خاطراتشان به یادگار در در ذهن دارند که می خواهند یک جوری از آنها در فیلم هایشان اسنتفاده کنند. طبیعتاً تارانتینو به دلیل محدوده فراوان تری از فیلم ها و موسیقی هایی که در اطرافش بوده محدوده خاطرات و تعلقاتش از کیمیایی بزرگتر است و البته نمی شود این را هم انکار کرد که او هم با هوش تر هم خلاق تر از کیمیایی است. ولی در نهایت ماجرا یک چیز است هر دو زمانی که شروع می کنند بر اساس یک ایده ای فیلم بسازند، وسوسه استفاده از تصاویری که دوست دارند مانع از آن می شود که ایده های اصلی خودشان به راحتی ظهور پیدا کند و همواره یک رقابت وجود دارد. نمونه بارزش برای تارانتینو در بیل را بکش بود که فهرست فیلم هایی که تارانتیو از آنها در فیلمش اقتباس کرده بود به حدود 100 فیلم می رسد. در یک مصاحبه رادیویی تارانتیو در باره بیل را بکش می گفت که در زمان نگارش داستان اصلاً به نوشتن کتاب فکر نمی کرده و تنها تلاش می کرده که تمام تصاویری که به ذهنش می رسد را در فیلم نامه بگذارد و همین طور زمان فیلم افزایش پبدا کرده تا اینمه به دو جلد رسیده است. ولی تمام تلاشش را کرده تا این بار کتاب بنویسد و شاید برای همین باشد که حرامزاده های بی شرف این گونه شده است.
همان سکانس اول خانه روستایی کافی است تا آدم متوجه شود که این بار با یک فیلم معمولی طرف نیست و شخصیت های داستان قرار است که آدم را به یاد جولز و وینسنت داستان عامه پسند بیاندازند و البته در کنار همه این ها ستایش تارانتینو در باره سینما را نیز همراه خود دارد، کمتر کسی در این زمانه مدرن کلاسیک کاران با سابقه را بیاد می آورد چه برسد به کسی مثل لنی رایفنشتال و تارانتینو با زیرکی تمام تلاشش را می کند تا علاقه خود را به بزرگان سینمای صامت به خوبی نشان دهد. حرام زاده های بی شرف با تمام اشکالاتش شاید بهترین فیلم تارانتینو بعد از داستان های عامه پسند باشد.
درباره فیلم بحث و نظرهای فراوانی شده است که یکی اش را می توانید اینجا ببینید، ولی دیدن فیلم های تارانتینو، آن هم نه یک بار، خود بهتر از هر بحث و نظری می تواند باشد.
پ.ن.1: در باره مسعود کیمیایی و سبک کارش قبلاً اینجا نوشته ام
پ.ن.2: از مقایسه زمان اکران فیلم و انتشار این مطلب می توان فهمید که چه مدت است این مطلب دارد اینجا خاک می خورد، به هر حال انتشارش را بخودم تبریک می گویم