تاتسویا ناکاتا تنها یک آرزو در زندگی اش داشت و آن هم این بود که شینوبی باشد، می خواست که در سرزمین نینجا ها زندگی کند. ولی خوب عوضش آشپز شده بود و در یک مغازه رامِن فروشی کوچک در تقاطع خیابان پنجم و دوازدهم کار می کرد. خاطرات کودکی اش پر بود از تصاویر آدم هایی که در موقع غذا خوردن چاپ استیک هایشان در هنرهای رزمی استفاده می کنند و حریفانشان را شکست می دادند. برای همین هر بار که چوب هایش را بر می داشت تا غذای مشتری را آماده کند تلاش می کرد که این کار را با مهارت هرچه بیشتر انجام دهد. با خودش فکر می کرد که شینوبی ها هم رامِن دوست دارند، بالاخره اونها هم میان به مغازه ما سر می زنند بعد وقتی استعداد من رو ببینند من رو با خودشون می برند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر