همیشه دارم حرف میزنم. همیشه دارم خاطره تعریف میکنم. وقتی که نمیتوانم حرف بزنم، چندجا چندچیز چندجور مینویسم. مهم نیست که چی و با چه کیفیتی، فقط باید بنویسم. و این، یعنی که من، درون من، هرگز آرام نیست، و دارد با یک چیزی میجنگد. هرکسی عذاب خودش را به دوش میکشد، و ما از عذاب نهان هم خبر نداریم. حتی اگر چیزی شنیده باشیم، باز هم وقتی دیگری روی خاک سرد میافتد، شرح واقعی عذاب نهانش را با خود میبرد. دیروز عصر، وسط شلوغی نمایشگاه علیرضا، به این فکر کردم که وقتی روی خاک سرد افتادی، افتادی! همهچیز با تو تمام میشود. پس نگران نباش.
حس آن صورتی که هیچچیز درش نیست، حسی که حتی شبیه مرگ نیست، شبیه زندگی نیست، شبیه هیچچیز نیست، آن صورت خالی؛ فقط قهرمانها هستند که جراتِ آن صورت خالی را دارند؛ کسانی که آگاهانه و خودخواسته، میتوانند قبول کنند، و کنار بیایند، و دیگر سکوت، سکوت، سکوت. (+)
حس آن صورتی که هیچچیز درش نیست، حسی که حتی شبیه مرگ نیست، شبیه زندگی نیست، شبیه هیچچیز نیست، آن صورت خالی؛ فقط قهرمانها هستند که جراتِ آن صورت خالی را دارند؛ کسانی که آگاهانه و خودخواسته، میتوانند قبول کنند، و کنار بیایند، و دیگر سکوت، سکوت، سکوت. (+)
حالا که یک دوره در زندگی ام تقریباً دارد تمام می شود، دلم می خواهد بشینم و یک عالمه بنویسم از تمام چیزهایی که در سرم می گذرد. ولی حرف هایم اینقدر تلخ است که خودم هم دوستشان ندارم. به اندازه کافی این چند وقت اطرافیانم را با تلخی آزرده ام، دیگر دلم نمی خواهد این کار را بکنم. باید به سبک در حال و هوای عشق یک درختی پیدا کنم و تمام حرف هایم را در گوشش زمزمه کنم. یک چند روزی پیشش بنشینم و حرف بزنم. بعد به گرگ درون نهیب بزنم که دیگر بس است بیا برویم.
دارم به شتابها فکر میکنم. به این که چهطور ترمز بگیرم. چطور ریتمام را بیاورم پایین. چطور کُندی کنم یکچندی. مچ خودم را بگیرم جاهایی که تند میروم، جاهایی که اصرار دارم، جاهایی که زیادم، آدمهایی که فیلان. (+)
عکس از اینجا (+)
دارم به شتابها فکر میکنم. به این که چهطور ترمز بگیرم. چطور ریتمام را بیاورم پایین. چطور کُندی کنم یکچندی. مچ خودم را بگیرم جاهایی که تند میروم، جاهایی که اصرار دارم، جاهایی که زیادم، آدمهایی که فیلان. (+)
عکس از اینجا (+)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر