جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۱

Meet Me Under the Storytelling Tree - 1st Night



با اینکه بیشتر از نیم قرن در این دنیا زندگی کرده بود ولی ذهن آلیس هنوز مثل پرندهء آزادی آماده پریدن بود .خنجر را که در موزه دید، توجهش به تیغه اش جلب شد، فکرش رفت پیش آن جنگجویی که صاحب خنجر بوده. نه آن کسی که خنجر را برای دسته زرین نشانش با خود حمل می کرده، بلکه آنکه قبل تر از او وقتی خنجر دسته چوبی معمولی داشته، برای جنگ ازش استفاده می کرده. فکرش رفت پیش آن جنگجوی سیاه چشمی که در میدان نبرد قدر جنگ را می داند. همان که می داند  چه مبارزه ای ارزش جنگیدن دارد. داشت به جنگجو فکر می کرد، دیدش که یک باری وسط میدان نبرد نشسته، خنجر و شمشیر و دیگر ابزار آلات جنگی اش را گذاشته در کنارش و وارد کارزاری که به نظرش ارزش جنگیدن ندارد نمی شود. آلیس دلش می خواست همانجا وسط میدان نبرد، روی خاک ها روبرویش بنشیند و در آن چشم های سیاهش غرق شود ولی یک دفعه به خودش آمد و دید که وسط موزه است. دلش هنوز دنبال آن چشم های سیاه بود برای همین باز به خنجر خیره شد تا رد آن چشم های سیاه را دوباره پیدا کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر