سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۱

Meet Me Under the Storytelling Tree - 11th Night


شاید اولین قدم در راه دوستیشان این بود که اسم هر دو شان جین بود. با اینکه اختلاف های زیادی با هم داشتند ولی همین شباهت کوچک باعث می شد که هر چند وقت یک بار مسیرهای زندگی شان با هم تقاطع پیدا کند و یک چند وقتی را با هم بگذرانند. به قول آقای گاری که گاهی بهترین وسیله برای فراموشی دیدار دوباره استجین خیلی طرفدار موزه نبود، ولی به درخواست دوستش آن روز داشتند همین طور بی هدف در موزه می چرخیدند. داشتند به یک مجسمه نگاه می کردند که جین گفت، جین اگه می خوای بریم جاهای دیگه رو ببینیم من کاری ندارم فقط بذار یه دقیقه توضیحات این رو بخونم. جین که غرق در پیچیدگی های مجسمه شده بود گفت، هان چی گفتی، نه لازم نیست عجله کنی من فعلاً با این مشغولم. این خیلی جالب و هیجان انگیزه. بعد جین گفت، هیچ فکرش رو کردی که اون آدم هایی هم که برای این مجسمه ها تابلوی مشخصات رو می سازند هم ممکنه که آدم های هنرمندی باشند. درسته که هیچ کس به کارشون اهمیت نمی ده و همه فکر می کنند که خیلی کارشون ساده و پیش پا افتاده است، ولی فقط با خودت فکر کن که اگه یکی شون بخواد و روی همه این پلاک ها یک جور کار رمزی بکنه و همه رو یک جوری به هم ارتباط بده هیچ کس نمی فهمه. خوب هنر اون ها رو هم نباید دست کم گرفت، همونطور که تو الان داری تلاش می کنی تا پیچیدگی های این مجسمه رو بفهمی شاید در این پلاک ها هم چیزی نهفته باشه که منتظر کشف شدنه. نظرت چیه؟ دوستش یه لحظه چشمش را از مجسمه برداشت و گفت چی داشتی می گفتی جین؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر