یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۰

سینمای تنهاها - یادداشت پنجم


موش گیر - ۱۹۹۹- انگلستان

جیمز در یکی ار محله های نچندان خوب گلاسکو، در یکی از همان خانواده هایی که برای همه آشناست، زندگی می کند. پدر دائم الخمر، مادری که همه مسئولیت های خانه را دارد و خواهری که برای خودش مستقل است. از همان خانواده هایی که همه با هم زندگی می کنند ولی بسیار با هم غریبه اند. ولی چیزی بنیادی درون جیمز جابجا می ود زمانی که پسر همسایه شان موقع بازی در کانال آب غرق می شود و عذاب وجدانش برای جیمز می ماند. انگار دیگر چیزی نمی تواند جیمز را به زندگی پیوند دهد. چنان دنیای تنهایش بزرگ می شود که دیگر تحمل زندگی کردنش را ندارد. برای همین است که تلاشش را می کند تا تنهاییش را با محافظت از دوست عحیبش در برابر پسرهای بزرگتر محله بگذارد و با صحبت با دختری که دوست می دارد، پر کند. ولی تنها چیزی که واقعاً برایش کمی آرامش می آورد این است که در خانه نمیه کارشان در جایی خارج از شهر بنشیند و از پنجره بی قابش به علفزار خیره شود. ولی با همه این ها، در نهایت فشار زندگی برایش بیشتر از این هاست که جلویش را برای غرق کردن خودش در همان کانال آب بگیرد .


پ.ن.: صحنه پایانی فیلم را که رویای جیمز است و همچنیمن موسیقی پایانی فیلم را بسیار دوست می دارم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر