پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۰

سینمای تنهاها - یادداشت دوم


روزهای وحشی بودن  - ۱۹۹۰ - هنگ کنگ


بیشتر از بیست سال است که سینمای ونگ کاروای را آدم های گمشده شکل داده اند، آدم هایی با دوستی های یک روزه، روزهای بی حوصله و گذشته های پر اندوه. ولی با همه این ها آقای کاروای امیدوار است که روزی این آدم ها پیدا می شوند و راهی در پیش می گیرند که در آن محبور نباشند که از دیگر آدم ها تنها به عنوان پرکننده وقت استفاده کنند. در میان همه آن آدم های گمشده تید پلیس جوان روزهای وحشی بودن چیز دیگری است. تید از معدود آدم های دنیای ونگ کاروای است که گم نشده است. او که مسئول گشت شبانه است، تنهایی ای دارد به بزرگی شب و دلی دارد به بزرگی دریا. برای همین است که تنها راه رفتن در شب برایش کار کسل کننده ای نیست و تنها آرزویش این است که این شغل اش را رها کند و ملوان بشود. ولی لی-ژن که شروع می کند با تید دردل کند، دلش وابسته می شود. در آن دل دریاییش یک جزیره کوچک پیدا می شود. موقع خداحافظی تلفنی را نشان لی-ژن و بهش می گوید که هر شب در همین ساعت اینجاست و می توانند باز با هم حرف بزنند، اگر دلش خواست. تید می داند که او هیچ وقت تلفن نمی کند ولی هر بار که به آن کیوسک تلفن می زند، چند دقیقی در مسیرش تاخیر می اندازد تا مطمئن شود تلفن زنگ نمی خورد*.    



* I never dream that she would call me, but I always stop in front of the telephone booth.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر