دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۸

Multitasking

زن روی یک صندلی جلوی میز ناهار خوری که کنار دیوار قرار داشت نشسته بود. بالای سرش پوستر فیلم شب های سپید به چشم می خورد. لیوان چایی بر روی میز بود و از ان بخار بلند بود که مرد وارد شد. زن گفت چایی درست کردم داغه داغه و بعد اضافه کرد کارهای خدا واقعاً عجیبه مثلاً همین که شما رو اون موقع شب برای من فرستاد تا من تو این شهر غریب سرگردون نمونم. مرد پوز خندی زد و گفت شایدم که بر عکسش درست باشه آخه خدا عادت داره چند تا کار رو با هم انجام بده


شب های روشن

پ.ن.: گاهی اوقات آدم دوست داره یه چیزهایی بنویسه بعد می بینه که یکی دیگه قبلاً بهترش رو یک جایی نوشته. آدم هم همون رو میاره اینجا می ذاره. اینجوری دیگه فکر هم نمی کنه که یک نکته ای رو که در تاریخ خلقت کسی بهش توجه نکرده کشف کرده و از فردا زندگی همه ادم هایی که این رو می خونند دگرگون می شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر