نگاه کن، نگاه کن.
آخه به چی به کجا پس چرا گوش نکنم، چرا دلت نمی خواد به این موسیقی گوش بدی.
چون گوشم نمی خواد بشنوه، می خوام فقط نگاه کنم. به این سیم هایی که می لرزند نگاه کنم، صدای آسمانی که از این سه دسته سیم خارج می شه برام مهم نیست، جدایی این سه دسته سیمه که برام مهمه و باعث می شه که به ذهن من کمک می کنه که خودش را از همه چیز جدا کنه، می خواد که من رو از همه اون محیط و آدم های اطرافش جدا کنه. سیم های تار از هم جدا هستند و فقط وفتی که نواخته می شوند، صدا هاشون با هم ترکیب می شوند و یک چیز مشترک رو بوجود می آورند که زیبایی فوق العاده ای داره ولی بعد از اینکه موسیقی تموم می شه هر کدام از این سیم ها به یه سمتی می روند و دیگه به همدیگه کاری ندارند تا دفعه بعدی.
می دونی سیم های تار یه شرف خاصی دارند، مثل خیلی از چیزهای دیگه ای نیستند که هر چیزی بهشون می خوره یه صدایی از خودشون بیرون می دهند، مثل یه دسته سیم الکی نیستند که هر دستی بهشون می خوره صداشون در می آد، اونا شریف اند باید اونها رو درست و با دقت نواخت تا بتوانند بهترین صدا رو از خودشون بیرون بدهند. اونها استوار سر جاشون ایستادند و ممکنه که این سیم ها هیچ وقت دیگه با هم نواخته نشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر