قاعده بازیِ ژان رنوار شاهکارِ سینمایِ شخصیِ «بینقشه» است. و در همین قاعده بازی است که برتری رنوار بر برگمان را شاهدیم. سینما دربرابر تئاتر. در جاییکه برگمان صحنههایش را مانند کارهای تئاتری از طریق نقاط اوج دراماتیک نگه میدارد، رنوار از اینگونه درامسازیها خودداری میکند. رنوار با ارسطو بیگانه است. آدمهای رنوار مثل آدم هستند و همچنین مثل آدمهای سردرگم، مبهم و غیرشفاف. آنها با نقشه حرکت نمیکنند، با نقاط اوج دراماتیک هم حرکت نمیکنند، بلکه میشود گفت با جریان خودِ زندگی، با غیرمنطقی بودنشان، با هرازگاهی بودن و رفتار غیرقابل پیشبینیشان حرکت میکنند. آدمهای برگمان به دلیل قوانین خودِ زندگی انتخابی ندارند. قهرمانهای برگمان قهرمانهای ساختهی قرن نوزدهم هستند؛ قهرمانهای رنوار قهرمانهای ناشناختهی قرن بیستم. و اینگونه نیست که از طریق پایان داستان (حکمت تقلبی مرد متکبر) ما چیزی راجع به رنوار یاد بگیریم؛ اینکه چه کسی چه کسی را کشت اهمیتی ندارد؛ از طریق سمبولهای پنهان و آشکار داستان، موقعیت و یا ترکیبات هم نیست که حقیقتِ رنوار به سمت ما میآید، بلکه از طریق جزئیات، آنالیزها، واکنشها، روابط، حرکات آدمهایش و میزانسن است. رفتهرفته، همینکه فیلم پیش میرود، همانطور بینقشه، تمام سیستم عصبی فرانسهی اشرافزادهی پیش از جنگ بر ما آشکار میشود، همانطور تهوعآور. این رمز کار هنر بونوئل و رنوار است؛ گاهی اوقات میتوانند از قسمتهای درونی، از جاییکه آنها همهچیز را از نگاه درست انسانی میبینند خارج شوند و ارتباط برقرار کنند. فانیهای کمی هستند که این کار را میکنند.
۲۶ ژانویه ۱۹۶۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر