جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۲

سینما به روایت مکاس - چهارمین روایت


دوباره شایعاتی در مورد برگرداندن فیلم‌ها روی نوار سرِ زبان‌هاست. فیلم‌ها را به روی نوار منتقل می‌کنید، نوارهارا داخل کاست‌های خاصی قرار می‌دهید؛ کاست را داخل یک دستگاه پخش مخصوص قرار می‌دهید و در دستگاه نمایش خانگی خود و یا در تلویزیون تماشا می‌کنید. سیستم امتحان شده است و کار می‌کند. قیمت متوسط یک فیلم روی نوار چیزی مثل قیمت متوسط یک کتاب است. تکاپوی پنهانی در جاهای به خصوصی از این شهر وجود دارد؛ ناشران، استودیوهای صدا و کمپانی‌های فیلم در تلاش‌اند تا فیلم‌ها را برای پدیده‌ی قریب‌الوقوع «فیلم-روی-نوار» آماده کنند. قرار است به زودی برای خرید عموم عرضه شود. جای هیچ سوالی نیست که این سیستم جدید پخش تصاویر به طور چشمگیری تعداد قراردادها، حرفه‌ها و فعالیت‌های مرتبط با سینما از جمله ریویویِ فیلم را تحت‌تاثیر قرار خواهد داد. من فکر می‌کنم اتفاق بدی نمی‌افتد و همه‌چیز با این تغییرات بهتر می‌شود.
امیدوارم هرچه زودتر بیاید که آمدنش باعث ساده‌تر شدن کار من می‌شود. همان‌طور که گاهی اوقات و به طور غم‌انگیزی این‌جا خاطر نشان کرده‌ام، من تنها وقایع‌نگار سینمای غیرروایی هستم و چیزهای زیادی در حال اتفاق افتادن هستند که دیگر نمی‌توانم به تنهایی با آن‌ها مقابله کنم.بدترین قسمت ماجرا آن‌جاست که هیچ‌کس نمی‌تواند فیلم‌هایی را که من درباره‌شان می‌نویسم، ببیند. سالن‌های سینما آن‌ها را نمایش نمی‌دهند چون فروشی ندارند. سیستم نوار باعث خواهد شد این فیلم‌ها به طور گسترده‌ای در دسترس قرار گیرند و ما دیگر نیازی به سالن‌های سینما برای نمایش آن‌ها نداریم. ریویوی فیلم‌ها مثل بررسی کتاب می‌شود؛ نسخه‌ی خود را می‌گیرید، می‌بینید و کار خود را انجام می‌دهید. شما می‌دانید که مخاطبان همیشه می توانند آن‌را به قیمت کمی بخرند.

به تازگی قسمت چهارم از صحنه‌هایی از زیر دوران کودکیِ استن برَکیج را، دیده‌ام. این اواخر برَکیج حال و روز خوشی ندارد. در حال و هوای «ول کردن» است. حس می‌کند [سینمای] تجاری دارد غلبه می‌کند. من هم مثل او در معرض تیر بوده‌ام، ولی این‌طور حس نمی‌کنم. می‌دانم جنگ داخلی سینمای غیرداستانی و غیرروایی بر علیه سینمای تجاری و روایی کاملا با پیروزی همراه بوده است. وجود سینمای غیرروایی در کنار فیلم‌های روایی کاملا تثبیت شده ‌است.این را می‌شود به خصوص وقتی‌که نیویورک را ترک می‌کنی و به دانشگاه‌ها و کالج‌های کوچک سر می‌زنی، دید. استن گاهی اوقات این حس بد را دارد برای این‌که به تنهایی آن بالا در کوهستان زندگی می‌کند و دوست دارد تنهایی نبرد کند. یادش رفته تنها نیست، که شبکه‌ی بزرگی از شرکت‌های فیلم‌سازان هم کار می‌کنند و شاخه‌ی جدیدی از آموزش فیلم‌سازی در سراسر کشور وجود دارد که آن‌ها هم کارشان را می‌کنند؛ به‌ آهستگی ولی با قطعیت.

کجا بودم؟ قسمت چهارم شاید قوی‌ترین قسمت میان این چهار قسمت باشد. کلِ ماجرا (با زمان چیزی در حدود بیشتر از دو ساعت) به آهستگی زندگی‌نامه‌ی خانواده برَکیج را نشان می‌دهد. موزاییک، یا سمفونی بخوانیدش، پیچیده و پیشرونده‌ای‌ست از جزئیات واقعی زندگی روزمره که بوسیله‌ی چشم برَکیج فیلتر شده است. جزئیات بسیار ساده‌ایی از اطراف خانه، ظروف، مبلمان، جزئیاتی از احساسات مثل اشک و یا نعره‌های عصبانیت، یا خوشی؛ جزئیات کارهای روزانه مثل شستن ظرف‌ها، نان پختن؛ جزئیاتی از اولین روز حیات و از اعماق کودکی؛ جزئیاتی که واقعی هستند و جزئیاتی که شکل خاطره و رویا را به خود گرفته‌اند و با دیزالو می‌روند و می‌آیند.

این رفت و آمدهای جزئیات و خاطرات از ارکان ثابت فیلم هستند. اگرچه فیلم از هزاران قسمت کوچک تشکیل شده، اما انگار در عمل هیچ برشی دیده نمی‌شود، همه‌ی قطعات در دریای زندگی غوطه‌ورند، به روی سطح می‌آیند و دوباره در اعماق غرق می‌شوند. رکن ثابت دیگر استفاده از تکنیک رنگی پوزیتیو-نگاتیو در تمام قسمت‌هاست. سه قسمت ابتدایی به دوران خردسالی می‌پردازد و همه‌چیز بسیار خوش‌بینانه و ساده‌انگارانه است. احساسات به ندرت رخصت این را می‌یابد تا نقشی ایفا کند. همه‌چیز به شکل تصویر می‌ماند. قسمت چهارم از جزئیات احساسات هم استفاده می‌کند، اما چیزی‌که من حقیقتا دوست دارم خودِ جزئیات است: چگونه انتخاب می‌شوند، رفتار می‌شوند و نشان داده می‌شوند و ریتمی که درون آن حرکت می‌کند. بی‌توجه به تفاوت زندگی خود من با آن چیزی که در فیلم برَکیج نشان داده می‌شود، جزء پس از جزء در درون حافظه‌ام منعکس می‌شود. چیزی همگانی در درون این تصاویر هست که شخصی بودن را پشت سر می‌گذارد.همان‌طور که بودا گفته، هرچه‌که بیشتر شخصی باشی بیشتر جهانی می‌شوی. کاری که برَکیج انجام داده، در این چهار قسمت، بافته‌ایی از اولین خاطرات ما خلق کرده است.

۵ مارس ۱۹۷۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر