جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۲

سینما به روایت مکاس - سومین روایت


من امروز از ژان ویگو، شاعر بزرگِ پرده‌ی نمایش، نویسنده‌ی نمره اخلاق صفر، تمجید می‌کنم. او مردی است که هر فریم و صحنه و ایده‌اش مملو از خلاقیت است. هر تصویری از نمره اخلاق صفر ردی از یک تخیل خلاق و سرشت یک نابغه را حمل می‌کند. 
به شما راجع‌به فیلم چه‌چیزی می‌توانم بگویم؟ بگویم یک شاهکار است؟ یا این‌که ویگو آن‌چنان از دوران کودکی و روزهای مدرسه سراییده که هیچ‌کس هیچ‌وقت نسراییده؟ نمره اخلاق صفر یک اتوبیوگرافی شاعرانه، یک هجو تربیتی، یک رساله‌ی روان‌شناختی، خاطره‌ی کودکی و یک عمل انقلابی است.
و چرا همه‌ی هنرهای عالی این‌قدر ساده، بی‌واسطه، بدون اشتباه واقعی، بدون هرگونه پیچیدگی داستان و معنا هستند؟ داستان نمره اخلاق صفر برخلاف آن‌که به طرح سطحی بچسبد، منطق غیرقابل پیش‌بینی درونی را دنبال می‌کند. ویگو مستقیم به شخصی‌ترین تجربیات، خاطرات و تصاویر می‌رسد. ویگو مستقیم به هدف می‌زند، همان‌طور که تنها یک هنرمند بزرگ -یک نابغه- می‌تواند. او با تصاویری می‌سراید که بسیار ساده هستند، ولی لرزش درونی سهمگینی دارند و به روش‌های نامحدودی به تعداد خاطرات آدمی و کودکی قابل تفسیرند.
آن صورت‌های کودکان در نمره اخلاق صفر! در هیچ فیلم دیگری صورت‌هایی این‌چنین ندیده‌ام. آن چشم‌ها، حرکات، خنده‌ها، قیافه‌ها، دائما آماده‌ی نافرمانی‌اند. آن‌ها صورت‌های جذابی نیستند که ما معمولا از کودکان در فیلم‌ها می‌بینیم. حتی پسر فیلم آتالانت، چقدر زنده است؛ شخصیت‌اش، ایستادن‌اش، نشستن‌اش. بچه‌های ویگو حیوانات جوانی هستند. بچه‌های واکسی و یا حتی ۴۰۰ضربه عروسک‌های شیرینی هستند دربرابر بچه‌های ویگو. من با بچه‌های ویگو بزرگ شده‌ام؛ تک‌تکِ آن‌ها را تشخیص می‌دهم.
فقط تصور کنید: اداره‌ی آموزش ایالت نیویورک بخواهد از ترس برهنگی ماتحت بچه‌های کوچک قسمتی از نمره اخلاق صفر را ببُرد. فقط پافشاری ساکنین خیابان بلیکر است که فیلمِ ویگو را از آن قیچی‌های دیوانه نجات داده است. چه جهالتی! چه تکبر حیرت‌آوری. قبول است که ما هیچ اهمیتی به هنرمندان زنده‌مان نمی‌دهیم، ولی حداقل نمی‌توانیم کمی احترام به مرده‌ها بگذاریم؟ اگر قطعه‌قطعه کردن ویگو آموزش است، پس آموزش ایالت ما توسط تعدادی روانی و احمق اداره می‌شود.


۲۹ مارچ ۱۹۶۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر