بعد از دیدن دختران چلسی، فیلم جدید اندی وارهول، در خیابان راه میرفتم و با خودم حرف میزدم. هیچ شکی نداشتم که فیلم بسیار مهمی را دیدهام. ولی اگر بخواهم چیزی راجع به آن بنویسم مردم خواهند گفت که دیوانه هستم.
دختران چلسی چیست؟ جاهطلبانهترین پروژهی وارهول تا به امروز. حتی شاید مهمترین کارش تا به امروز هم باشد. یک فیلم-رمان حماسی است. در طول مدت زمان چهار ساعتهی فیلم مجموعهی بزرگی از آدمها میگذرند، نمایشگاهی از زندگیها، صورتها و سرنوشتهای در هم تنیده. فیلم از مجموعهای از اتاقهای هتل چلسی تشکیل شده، دو اتاق در کنار هم و گاهی اوقات روی هم در یک زمان، با آدمهای متفاوت در اتاقهای متفاوت نشان داده میشوند.از آنجایی که این هتل چلسی فانتزی و ساخته ذهن ماست، زندگیهای عجیب زیادی پیش چشمانمان گشوده میشوند، بعضیها نمایشی، بعضیها واقعی، ولی همیشه خیلی واقعی به نظر میرسند حتی زمانی که ساختگی هستند. عاشقان، معتادان، متظاهران، همجنسگراها، دیگرخواهان، دخترهای غمگینِ شکننده و دخترهای زمختِ مقاوم؛ مکالمهی آرام، هیچ کاری نکردن، صحبتهای تلفنی، گذران وقت، بازیهای اجتماعی. من هیچ فیلم دیگری به جز تولد یک ملت را به یاد نمیآورم که مجموعهی وسیعی از آدمها را همانطور که در این فیلم هستند، نمایش دهد. ما هیچوقت درست نمیفهمیم که آنها راجع به چه چیزی حرف میزنند و تنها قسمت کوچکی از مکالمات به وضوح شنیده میشود. هرچهکه زمان پیش میرود این نمایشگاه زندگی آدمها به یک کندوی بزرگ انسانی تبدیل میشود. فیلم در ساختار پیچیده و روی هم افتادهاش، در همزمانی زندگیهای پیش چشم ما بسیار به جویس نزدیک میشود. مرا برای توهین به مقدسات برای این مقایسهام ببخشید، در حقیقت این اولینباری است که جرأت کردهام از جویس در مقایسه با سینما یاد کنم. این اولینباری است که راهحل جذابی در تکنیک روایت در سینما میبینم که آنرا قادر میسازد تا زندگی را به گونهای غنی و پیچیده که با ادبیات مدرن قابل دستیابی است، نمایش دهد.
دختران چلسی عظمتی کلاسیک را به همراه دارد، چیزی از ویکتور هوگو. عظمتاش از عظمت موضوعاش ناشی میشود، دیدگاه انسانی موضوعاش. فیلم یک تراژدی است. زندگیهایی که در این فیلم میبینیم مملو از ناامیدی، سختی و وحشت است. آنجاست تا هر کسی ببیند و به آن فکر کند. هر کار هنری با توضیح آن بخشهای از زندگی که کمتر راجع به آن میدانیم و یا از آن میترسیم به ما کمک میکند تا خودمان را بهتر بفهمیم. آنجاست در سیاهی بر روی سفیدی پیش چشمانمان، این مجموعه از موجودات ناامید، بخش ناامید وجود ما، آوانگارد وجود ما. و چیز اعجابانگیز راجع به فیلم این است که آدمهای فیلم واقعا بازیگر نیستند و یا اگر که بازی میکنند، بازیشان اصلا مهم نیست، قسمتی از شخصیتشان است و آنها آنجا هستند، کاملا واقعی با خود متحول شده و تشدید یافتهشان. بازیهای صحنه ابهامی میان واقعی و غیرواقعی گسترش داده است. این قسمتی از تکنیک فیلمسازی وارهول است، و بیشتر اوقات تکنیک پُردردسری است. دختری است که از صحنهای به صحنه دیگر گریان میگذرد، اشکهای واقعی، واقعا دردآور است؛ دختری، احتمالا تحتتأثیر مواد که حتی اصلا هشیار نیست و یا نیمههشیار است که دارد فیلمبرداری می شود؛ «کشیش» که از خشم تا مرز جنون میرود (خشم واقعی) و چپ و راست به گوش دختر سیلی میزند (سیلیهای واقعی) وقتی که دختر شروع میکند تا از خدا حرف بزند -چیزی که احتمالا دراماتیکترین نمای مذهبی است که در تاریخ سینما، فیلم شده است. در نزدیکهای انتهای فیلم، رنگ در فیلم پدیدار میشود، نه رنگ معمولی فیلمهای رنگی بلکه رنگ قرمزِ دراماتیزه شده، متعالی و جیغِ وحشت.
بیشک بیشتر منتقدان و آدمهای معمولی از دختران چلسی صرف نظر میکنند چون نه ارتباطی به سینما و نه زندگی واقعی دارد. بیشتر منتقدان و بینندگان این را درک نمیکنند که هنرمند فارغ از اینکه چه چیزی را نشان میدهد، آینهای و یا پیشبینیای از زندگی ما را هم نشان میدهد. وحشت و ناامیدی دختران چلسی یک وحشت مقدس است (عبارتی که به من گفته شده که وارهول برای ارجاع به فیلم استفاده میکرده): تمدنِ بدون خدای ماست که به سمت نقطهی صفر میرود. همجنسگرایی نیست، دگرخواهی نیست، وحشت و سختیای که در دختران چلسی میبینیم مشابه وحشت و سختی است که ویتنام را میسوزاند و این جانمایه و خون فرهنگ ماست، شیوهی زندگی ماست: این جامعهی والای ماست.
۲۹ سپتامبر ۱۹۶۶
دختران چلسی چیست؟ جاهطلبانهترین پروژهی وارهول تا به امروز. حتی شاید مهمترین کارش تا به امروز هم باشد. یک فیلم-رمان حماسی است. در طول مدت زمان چهار ساعتهی فیلم مجموعهی بزرگی از آدمها میگذرند، نمایشگاهی از زندگیها، صورتها و سرنوشتهای در هم تنیده. فیلم از مجموعهای از اتاقهای هتل چلسی تشکیل شده، دو اتاق در کنار هم و گاهی اوقات روی هم در یک زمان، با آدمهای متفاوت در اتاقهای متفاوت نشان داده میشوند.از آنجایی که این هتل چلسی فانتزی و ساخته ذهن ماست، زندگیهای عجیب زیادی پیش چشمانمان گشوده میشوند، بعضیها نمایشی، بعضیها واقعی، ولی همیشه خیلی واقعی به نظر میرسند حتی زمانی که ساختگی هستند. عاشقان، معتادان، متظاهران، همجنسگراها، دیگرخواهان، دخترهای غمگینِ شکننده و دخترهای زمختِ مقاوم؛ مکالمهی آرام، هیچ کاری نکردن، صحبتهای تلفنی، گذران وقت، بازیهای اجتماعی. من هیچ فیلم دیگری به جز تولد یک ملت را به یاد نمیآورم که مجموعهی وسیعی از آدمها را همانطور که در این فیلم هستند، نمایش دهد. ما هیچوقت درست نمیفهمیم که آنها راجع به چه چیزی حرف میزنند و تنها قسمت کوچکی از مکالمات به وضوح شنیده میشود. هرچهکه زمان پیش میرود این نمایشگاه زندگی آدمها به یک کندوی بزرگ انسانی تبدیل میشود. فیلم در ساختار پیچیده و روی هم افتادهاش، در همزمانی زندگیهای پیش چشم ما بسیار به جویس نزدیک میشود. مرا برای توهین به مقدسات برای این مقایسهام ببخشید، در حقیقت این اولینباری است که جرأت کردهام از جویس در مقایسه با سینما یاد کنم. این اولینباری است که راهحل جذابی در تکنیک روایت در سینما میبینم که آنرا قادر میسازد تا زندگی را به گونهای غنی و پیچیده که با ادبیات مدرن قابل دستیابی است، نمایش دهد.
دختران چلسی عظمتی کلاسیک را به همراه دارد، چیزی از ویکتور هوگو. عظمتاش از عظمت موضوعاش ناشی میشود، دیدگاه انسانی موضوعاش. فیلم یک تراژدی است. زندگیهایی که در این فیلم میبینیم مملو از ناامیدی، سختی و وحشت است. آنجاست تا هر کسی ببیند و به آن فکر کند. هر کار هنری با توضیح آن بخشهای از زندگی که کمتر راجع به آن میدانیم و یا از آن میترسیم به ما کمک میکند تا خودمان را بهتر بفهمیم. آنجاست در سیاهی بر روی سفیدی پیش چشمانمان، این مجموعه از موجودات ناامید، بخش ناامید وجود ما، آوانگارد وجود ما. و چیز اعجابانگیز راجع به فیلم این است که آدمهای فیلم واقعا بازیگر نیستند و یا اگر که بازی میکنند، بازیشان اصلا مهم نیست، قسمتی از شخصیتشان است و آنها آنجا هستند، کاملا واقعی با خود متحول شده و تشدید یافتهشان. بازیهای صحنه ابهامی میان واقعی و غیرواقعی گسترش داده است. این قسمتی از تکنیک فیلمسازی وارهول است، و بیشتر اوقات تکنیک پُردردسری است. دختری است که از صحنهای به صحنه دیگر گریان میگذرد، اشکهای واقعی، واقعا دردآور است؛ دختری، احتمالا تحتتأثیر مواد که حتی اصلا هشیار نیست و یا نیمههشیار است که دارد فیلمبرداری می شود؛ «کشیش» که از خشم تا مرز جنون میرود (خشم واقعی) و چپ و راست به گوش دختر سیلی میزند (سیلیهای واقعی) وقتی که دختر شروع میکند تا از خدا حرف بزند -چیزی که احتمالا دراماتیکترین نمای مذهبی است که در تاریخ سینما، فیلم شده است. در نزدیکهای انتهای فیلم، رنگ در فیلم پدیدار میشود، نه رنگ معمولی فیلمهای رنگی بلکه رنگ قرمزِ دراماتیزه شده، متعالی و جیغِ وحشت.
بیشک بیشتر منتقدان و آدمهای معمولی از دختران چلسی صرف نظر میکنند چون نه ارتباطی به سینما و نه زندگی واقعی دارد. بیشتر منتقدان و بینندگان این را درک نمیکنند که هنرمند فارغ از اینکه چه چیزی را نشان میدهد، آینهای و یا پیشبینیای از زندگی ما را هم نشان میدهد. وحشت و ناامیدی دختران چلسی یک وحشت مقدس است (عبارتی که به من گفته شده که وارهول برای ارجاع به فیلم استفاده میکرده): تمدنِ بدون خدای ماست که به سمت نقطهی صفر میرود. همجنسگرایی نیست، دگرخواهی نیست، وحشت و سختیای که در دختران چلسی میبینیم مشابه وحشت و سختی است که ویتنام را میسوزاند و این جانمایه و خون فرهنگ ماست، شیوهی زندگی ماست: این جامعهی والای ماست.
۲۹ سپتامبر ۱۹۶۶
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر