جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۹۲

نام جاها: نام

۱. رفیق عزیزی از دوران دانشگاه برایم مانده است که عادت ندارد اسم صدا کند. در صحبت‌‌های دونفره‌مان، وقتی از شخص دیگری حرف می زنیم همه چیز می‌گوید ولی کم پیش می‌آید که اسم آدم را صدا کند. فعل‌‌های بی فاعل و یا چیزهایی مثل این و ببین همیشه وسیله صدا کردنش بوده است. یادم است اولین باری که بعد از چند ماه دوستی اسمم را صدا کرد، اینقدر از شنیدن اسمم با صدایش متعجب بودم که حتی متوجه نشدم که روی صحبت‌اش با من است. آدم‌های دیگری را هم دیده‌ام که همین درد را دارند. جان آدم را به لب می‌رسانند ولی هنوز نمی دانم چرا.

۲. چند وقتی است که فهمیده‌ام عادت دارم همین طور بی جهت بدون اراده اسم آدم‌‌ها را صدا بزنم. فکرش را که می‌کنم می‌بینم که در چند سال گذشته هر بازه زمانی یک سری اسم بوده که از دهانم بیرون می‌پریده. هر چه سعی کرده‌ام که کنترل کنم و یا با اسم‌های دیگری عوض‌اش کنم ناممکن بوده فقط توانستم که یک مقداری تلفظ‌اش را عوض کنم و در دهان بیشتر بچرخانم که وقتی در میان یک بحث جدی یک اسمی همین‌طور بی جهت از دهان بیرون می پرد، آدم‌‌های اطراف شوکه نشوند. اسم‌های واقعی زندگی بوده، آدم‌‌هایی که کارهایشان را خوانده‌آم و یا دیده‌ام و دوست داشتند هم هستند. همه جور اسمی پیدا می‌شود. 
در خانواده ما همه حافظه خوبی دارند، به این زودی ها چیزی یادشان نمی‌رود، ولی تازگی‌ها فهمیده‌‌ام که تصویر‌‌ها را زیاد فراموش می‌کنم. قیافه‌ آدم‌‌‌هایی که نمی‌بینم یادم‌ می‌رود. یادم است که به طور دقیق چه کارهایی کرده‌ایم، کجا‌ها رفته‌ایم و از چه حرف زده‌ایم ولی تا نروم و عکس طرف را نگاه نکنم یادم نمی‌آید که خودش چه شکلی بود. دوستی به شوخی می‌گفت که اینقدر فیلم دیده‌ای که دیگر حافظه تصویری‌ات پر شده است. برای همین است که انگار این صدا زدن اسم‌ها روشی است برای یاد‌آوری آدم‌‌ها. گاهی وقت‌ها اسم‌ها را شاید صدا کنم که توجه کسی جلب شود، ولی فهمیده‌ام که آدم‌ها وقتی یک چیز بی ربطی می‌شنوند، به رویم نمی آورند و از سر می گذرانند انگار که چیزی نشنیده‌اند. برای همین‌ آن صدا کردن‌ها برای من انگار فقط جهت شناسایی بیشتر باشد، جهت برقراری ارتباط از ترس اینکه مبادا فراموش شود و چیزی قطع شود. برای شناخت‌‌ آدم‌ها، حتی شناخت دوباره‌شان. 

۳. یک آقایی این هفته آمده بود دانشگاه تا درباره ۴۷ رونین حرف بزند. لهجه جنوبی غلیظی داشت که ترکیب‌اش با نام‌های ژاپنی چیزی جالبی بود. وقتی که می‌خواست از اوایشی کورانوسکه، رهبر ۴۷ رونین حرف بزند اسم‌اش را مثل آدمی که سال‌هاست می‌شناسدش ادا می‌کرد.  اسم را به بخش‌های کوچکی می‌شکست و هر بخش را با فشار بر حروف مختلف‌اش بیان می کرد. حتی اسم را به طور کامل روی تخته نوشته که کاملا مشخص باشد. جوری که آدم فکر می‌کرد اگر همان هجابندی را دنبال کند اوایشی را خواهد شناحت.
در مجموعه داستان‌های دریای زمین، هر چیزی یک اسم واقعی دارد که آن را مخفی نگه‌می دارد و همه با لقب و اسم‌های مستعار از هم یاد می‌کنند. اگر کسی اسم واقعی چیزی را بداند می‌تواند که او را مجبور به انجام هر کاری بکند. حالا در زمانه ما آدم‌ها همان یک اسم را دارند ولی نوع تلفظ‌اش است که مهم است. آن مکث ها و فشارها بر روی حروف مختلف است که اسم واقعی را می‌سازد. انگار که اگر یاد بگیرم اسم کسی را خوب صدا کنم، زیر و بم‌اش را یاد بگیرم، نزدیک‌تر می‌شود، راحت‌تر می شناسمش. حالا مهم نیست اسمی که زیر لب می‌گویم، آکوتاگاوا، کاساواتیس و تار باشد یا اصغر و تقی و امثال آنها. همه یک جور کارکرد را دارند. همه همین طور بی‌وقفه زیر زبانم می‌آیند.


پ.ن.: عنوان نام بخشی است از کتاب  «جستجوی زمان از دست رفته»  نوشته مارسل پروست .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر