شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۱

چشمان بازِ بسته - اولین چشم


       آبنار:  آه استاد، چه نیک استادی؛ مزد شما به چند؟
       شرزین: جسارت نمی کنم
       آبنار: هر چه بخواهید از قدر شما کم است
       شرزین: قابل نیست
پچ پچه ای پشت پرده، آمیخته به خنده ای. مکث
       کنیز: آبنار خاتون اراده فرمودند به شما چیزی بخشند که آرزو دارید -  و بر زبان نمی آورید
شرزین سر بر می دارد
       شرزین: آه
       کنیز: و یک بار - بله، ایشان یک بار در عوض صورتشان را به استاد نشان می دهند
شرزین چشمان خود را می بندد
       کنیز: پرده را بردارید
پرده می افتد. شرزین چشم باز می کند؛ آبنارخاتون روبروی شرزین نشسته است. شرزین هنوز باور نمی کند. حالا آبنارخاتون روبنده ی خود را پس می زند. شرزین مبهوت و لب بسته سرخ می شود. آبنار خاتون ناگهان گریبان خود را نیز باز می کند
       کنیز: اگر آرزوئی هست بگو؛ با تو بر سر لطف اند
       شرزین:[بی اختیار] نمی خواهم پس از خاتون چشمم به دیگر چیزی بیفتد
        آبنار: [لبخند می زند] آرزویت را برآورده می کنیم
ناگهان دو غلام از پشت شرزین را می چسبند و عقب عقب می کشند. آبنارخاتون فریاد می زند
        آبنار: چشمانش


[طومار شیخ شرزین، بهرام بیضایی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ چهارم، صفحه ۴۹ -۵۰]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر