سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۱

برو، خداحافظ تو




۱. راستی راجع به فیل، هیـچ می دانی فیل ها چگونه می میرند؟ من از شیوه مردن آنها بیشتر از شیوه و مراسم هر موجود دیگر دنیا خوشم می آید، وقتی یک فیل احساس می کند که ساعت مرگش فرا رسیده است، از گله ی خود جدا می شود، اما تنها نه، یکی از دوستان خود را صدا می زند و با هم راه می افتند، در دشت، گاهی آرام گاهی تند، بستگی دارد به نزدیکی ساعت مرگش ... گاهی کیلومترها و کیلومترها دور می شوند، تا جایی که فیل در شرف مرگ احساس کند محل مرگش آنجاست، که مرگ حالا با اوست، در اوست، پس آن وقت فیل وا می ایستد، دور خود می چرخد، دایره ای را روی زمین ترسیم می کند، مرگ را می گذارد داخل این دایره و می ایستد رو در روی او، چشم می دوزد به چشم او و می گوید: روز بخیر دوشیزه مرگ، من آماده ام ... این دایره البته خیالی ست، و تنها فیل می تواند داخل آن بشود، اما به کمک آن، مرده به مرگ خود جغرافیا می دهد، مرگ یک امر خصوصی است، می دانی، خیلی خصوصی، کمی شبیه خانه و چهار دیواری شخصی است، به جز شخص مرده کسی نمی تواند وارد این خانه بشود ... از داخل دایره فیل رو می کند به دوست خود از او می خواهد که برگردد پیش دیگران، برو، خداحافظ تو، و هزار مرسی (تریستانو می میرد، نوشته آنتونیو تابوکی، ترجمه قلی خیاط، صفحه ۱۱)



۲. از شهر آمده بود به آن روستای دور افتاده در میانه دره که بمیرد. اول ماجرا که کسی ازش پرسیده بود برای چه به آن جا می رود این را جواب داده بود. با اینکه پایش می لنگید، یک خانه ای را پیدا کرده بود در بالای صخره ایی دور از روستا که می خواست همانجا بماند و خودش را بکشد. صاحبخانه پیرزنِ خوش دلی بود، حرف زیاد نمی زد ولی در همان روز اولی که آنجا بود محبتی بین شان پیدا شده بود. پیرزن ازش پرسیده بود که برای چه به اینجا آمده است و او در جواب گفته بود آمده است تا یک سری چیزهایی را که دیگر برایش کارایی ندارد دور بریزد. سعی کرده بود برای پیرزن حرف هایش را در هزار لایه بپیچد و بگوید که آمده است تا بمیرد ولی پیرزن با همان ساده دلی اش گفته بود که نمی تواند حرف هایش را دنبال کند. پیرزن دل خوبی داشت. از این دنیا دیگر چیزی نمی خواست، از خانه اش، خودش و جانش می گذشت برای خوشی دیگران. آخرش هم سر همین خوش دلی جانش را گذاشت. مرگ پیش تر از آنکه مرد زندگی ایی که دیگر به درددش نمی خورد را دور بریزد، پیرزن را با خود برد. پیرزن رفت و مرد ماند به انتظار مرگی که شاید حالا آنچنان هم دیگر تمایلی بهش نداشت. (ژاپن ساخته کارلوس ریگالدس، ۲۰۰۲) 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر