جمعه، دی ۰۱، ۱۳۹۱

تارکوفسکی به مثابه راه فرار- چهارمین نامه در جمعه قبل از کریسمس

آینه را یادت هست.
داستان مادر را یادت می آید. آن مادری که مادر زمین بود. مادر بود، همسر بود، عاشق بود، نگران بود، خوشحال هم بود. آن آینه ای که دری بود به دنیای خیال. آینه ای که زمان را در می نوردید، آن که زمان را متلاشی می کرد تا بتوانی در دنیایی خیال غرق شوی، تا بتوانی دنیای مادر را ببینی، تا بتوانی حقیقت جهان را دریابی.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر