چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۱

تارکوفسکی به مثابه راه فرار - دومین نامه در چهارشنبه قبل از کریسمس

آندره روبلف را یادت هست.
همان که معروف است به خاطرات سه آندره. آندره روبلف نقاش بود. دیوارهای کلیسا را نقاشی می کرد. دنیا را از زاویه نقاشی هایش می دید. به آنها باور داشت. بعد کم کم در نقاشی هایش شک کرد. دید که انگار نقاشی هایش بعدی ندارد، همه چیزش همان ظاهر رنگی است. اعتقادش را از دست داد، اعتمادش را هم از دست داد. دست از قلم مو کشید و راهب گوشه نشین شد. .ولی راهبی شیوه آندره نبود، راه گمشده اش را گمراه تر می کرد. مثل پینا باش که گفته بود برقص برقص وگرنه گم می شوی، آندره هم رقصید، آندره با نقاشی هایش دوباره رقصید تا راه گم شده اش را پیدا کند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر