پرسونا - ۱۹۶۶
آدم به یک جایی می رسد که دست به خودکشی می زند، نه اینکه تیغ بردارد و رگش را بزند، نه! قید احساساتش را می زند(+). آدم به یک جایی می رسد که نه اینکه به این راحتی ها قید احساسش را بزند، بلکه احساساتش را حبس می کند و یک دیوار از سکوت رویش می کشد. ولی زندگی زیرک است، از سوراخ های دیوار رد می شود. آدم را پیدا می کند، حتی اگر سالها طول بکشد. ولی اگر یکی باشد که نیمه دیگر آدم باشد و جایی بیرون دیوارِ سکوت هر طور که دلش می خواهد رفتار کند و دیگری هم آن داخل بنشیند به تماشایش زندگی بسیار آسان تر است. ولی حقیقت ماجرا این است که زندگی به این سادگی ها نیست، هر کسی تنها یک بار و یک جا زندگی می کند.
پ.ن.: لیو اولمان می گفت که ما راجع به آن صحنهایی که صورت هایمان کنار یکدیگر می آمد چیزی نمی دانستیم. یک بار برگمان ما را با خود به اتاق تدوین برد و گفت می خواهم چیزی را نشانتان بدهم و ما تصویر صورتها را دیدیم. من با خودم گفتم خدای من بیبی چقدر خارقالعاده است. کاملاً معلومه که عصبیه. در همین حال بیبی با خودش فکر کرده بود که لیو چطور تونسته این کار رو بکنه؟ چقدر عجیبه! و ناگهان ما هر دو متوجه شدیم که این تصویر در واقع نیمی از هر کدام ماست، ترکیب واقعاً ترسناک بود.
(+) جمله ابتدای متن منصوب به چارلز بوکوفسکی است ولی حقیقتش من هیچ منبعی برای تاییدش پیدا نکردم. شاید که واقعا برای بوکوفسکی باشد به هر حال من ننوشتمش.
سلام......میتونی بهم کتاب خوب معرفی کنی....کتاب داستانی...ترجیحا داستان کوتاه
پاسخحذفسلام
حذفحقیقتش الان خیلی وقت است که داستان کوتاه فارسی در دسترسم نبوده و نخوانده ام ( البته اگر فارسی مد نظرتون بود) ولی از چیزهایی که یادم هست. مجموعه خوبی خدا، کلیسای جامع نوشته ریموند کارور و دوست داشتم جایی کسی منتظرم باشد نوشته آنا گاوالدا. فیل ناپدید می شود نوشته هاراکی موراکامی هم خوب است ولی نمی دانم که ترجمه شده است یا نه.
گاهن دیده شده کسی، یک کسی، تکه تکه، به هوای کسی، جایی، خاطرهای، خیالی، کنار پنجره بازی، با لیوانی توی دستش، زندگی میکنه. هرباری هم از نو
پاسخحذفچرا گاهی، اصلا بیشتر مواقع، کلا لحظات بسیار در زندگی ، آدم خودش را می سپارد دست جریان ذهنش تا برود یک جای دیگری یک جور دیگری زندگی کند هر چند کوتاه. برای همین این قدر فیلم، کتاب و موسیقی ساخته می شود، دیده، شنیده و خوانده می شود.
حذف