متشکرم
-همین. دیگر چیزی پشت این کارت پستی نیست. چرا، یک کلمه چاپی بی رنگ و رمق نیز هست: KODA. درواقع این یک کارت پستی هم نیست. این یک عکس است، عکسی از صورت تو. حتماً ژیرار این عکس را از تو گرفته. من خیال نمی کنم ژیرار کاری را بکند و خیال نکند آن کار شاهکار است. حقیقت این است که عکاس با این عکس موفق نشده هیچ بعدی از موضوع را تعریف کند. چون موضوع را اصلاً نمی شناسد؟ به اصطلاح کتاب حساب دوم ابتدایی این عکس عکسیست که عبارت از تو نیست. آن عکسی که حافظ فقط از دست های تو در وقت خواندن نامه من گرفته و برایم به آمریکا فرستاده بود خیلی بیشتر خود توست تا این عکسی که ظاهراً صورت تو را به آدم نشان می دهد. این عکس را فرستاده بودی که من از تو نفرت کنم؟ چرا پشت عکس فقط نوشته است متشکرم؟ حتماً این عکس همراه نامهیی برایم داده بودی. ولی حالا این عکس جداست. تنهاست. نامه اش معلوم نیست کدام یک از این نامه هاست که دست زمان ترتیب تاریخی آنها را به هم ریخته است. من نامه های تو را دارم می سوزانم چون همیشه از این که چیزی برای پنهان کردن داشته باشم نفرت داشتهام. فاش بودن را با همه ضررهایش غالباً پذیرفتهام. بیا گذشته ها را اگر دوست داریم در آینده ها تکرار کنیم. در آینده ها زنده کنیم. قراول آثار گذشته بودم دلخوشی بیربطیست. بگذار این گذشته، و آثارش، به این معنا و صورت، اصلا وجود نداشته باشد. این عکس را هم می سوزانم.
شبْ یک شبْ دو، بهمن فرسی
پ.ن.: این نوشته بطور عجیبی به یک سری دلایل بی دلیلی در من با این یکی گره خورده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر