دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۲

تصویر اول - لباس هایمان کجاست؟

۱. دیگر تو مرا بُردی. چقدر نشستیم و چه با هم گفتیم واقعاً یادم نیست. من فقط صدا می شنیدم. صدایی دور، گاهی جوابی می دادم. جوابی گنگ از ته چاه و نگاه می کردم. نگاهی بی قصد و مقصد، و تو را بیشتر برهنه می دیدم. کسی این را نخواهد فهمید. ما برهنه شدیم و آغاز کردیم. میان من و تو وقتی برهنه نیستیم همه چیز ساکن است. وقتی برهنه آغاز می کنیم بعدا می توانیم پوشاننده ترین پوشاک‌مان را بپوشیم و مطمئن باشیم که جریان برقرار است و همه چیز ادامه دارد. دیگران دو اشکال دارند. آنها پوشیده آغاز می کنند، سال ها پوشیده ادامه می دهند، و همین که برهنه می شوند همه چیز تمام می شود. یا این که برهنه آغاز می کنند، اما آغازی میان‌شان روی نمی دهد، آن وقت هر کس لباس خودش را می پوشد و هر کدام به راه خود می روند. 

۲. وارد می شویم. پشت در، همین که می دانیم دیگر چشمی نمی تواند ما را بپاید، تب آلود و مرتعش جذب هم می شویم. اگر در این جذب و جذبه تمام نقطه های تن من و تن تو بر هم قرار نگرفته باشد، این دیگر گناه تلخ طبیعت، خطای زشت طبیعت است که همه فرم‌های تن تو با همه فرم های تن من قالب گیری نشده است. ولی من با وجود گناه‌ها و خطاهای طبیعت پر از توام. در تو حل شده ام و تو را در خودم جاری ساخته‌ام. بگذار طبیعت اشتباه‌ کار باشد، و اشتباه هایش را مکرر کند.


شبْ یک شبْ دو، بهمن فرسی

پ.ن.: این را هم ببینید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر