محمد يك اتفاق ساده كلا زندگى ساده ای دارد. مدرسه مى رود ولى چندان علاقهاى به درس خواندن ندارد. دنبال كار خاص ديگرى هم نيست. مهمترين كار روزانهاش رساندن ماهىهايى كه پدرش در آن روز صيد كرده به بقالى محله است. راهى كه از بيراهه ها و خرابه ها مىرود و هميشه ترس اين را براى محمد دارد كه روزى دستگير شود. ترسى كه يك بار هم بالاخره محقق مى شود و پسرك مجبور مىشود كيسه ماهىها را براى فرار از ترس سرباز نگهبان در ميان بيراههها رها كند. ولی در نهایت در ساختار آن زندگی که بالا و پایین خاصی ندارد همه چیز با یک سیلی خاتمه پیدا میکند. پسرك و خانوادهاش آنچنان زندگى روتينى دارند كه هر كدام انگار به تنهايى براى خودش زندگى مىكند. اين را مىشود در رابطه بىحرف مادر و محمد يا محمد و پدرش ديد.این تنهايى كه در قابهاى خالى و تك نفره شهيد ثالث به خوبى ثبت شدهاست. اوج کار جایی است که محمد و پدرش بعد از مرگ مادر در حال خروج از قبرستان هستند. جز معدود صحنههای فیلم است که موسیقی تصویر را همراهی میکند. موسیقیای که بیش از هرچیز دلهره میآورد. پدر و محمد در حال حرکت به سمت در هستند، دوربین حرکت میکند و از کنار دیوار قبرستان میگذرد تا در روبروی آدمها قرار بگیرد. نردههای قبرستان مثل هائلی میان دوربین و آدمهاست، اما کمکم پدر محمد از برابر آن میگذرد و محمد تنها پشت نردهها میماند، تنهای تنها، با چنان نوای موسیقی که از ترس دل آدم را میلرزاند. اين سيستم ساده آنچنان تمام ابعاد زندگى آنها را فراگرفته كه وقتى مادر پسرك مىميرد واقعا انگار هيچ اتفاق خاصى نيافتادهاست. براى همين هم وقتى معلم از محمد مىپرسد كه براى چه دير آمده او جوابى ندارد كه بدهد و همين طور بى صدا مىايستد تا معلم اجازه دهد كه برود و بنشيند. بعدا هم كه معلم متوجه مرگ مادر محمد مىشود با خونسردى مى گويد كه بالاخره همه مىميرند. مرگ است ديگر جزئى از زندگى است، براى بعضى ها انگار كه فقط يك اتفاق ساده است.
پ.ن.: عکس از مجموعه پوسترهای سینمای هنر و تجربه.
پ.ن.: عکس از مجموعه پوسترهای سینمای هنر و تجربه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر