پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۱

یکی از همان شب‌هایی که طعم تنهایی‌ات تلخ تر می شود. پس از تماشای فیلم سکرآور «درخت زندگی» ترنس مالیک می خواهی سرمستی ات را با کسی بازگویی اما در خانه کسی نیست فریادرسی نیست. این لذت ناب را با که می توان تقسیم کرد. شاید راهش باشد به سنت قهرمان «درحال و هوای عشق» ونگ کاروای آن‌را در حفره‌ای زمزمه کنم و رویش را پپوشانم




پ.ن.: این نوشته را من ننوشتم ولی امشب داشتم این نوشته ها را راجع به درخت زندگی می خواندم که یاد این جمله افتادم. گفتم بزارمش اینجا که یادش بماند برای مدتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر