سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

ارکستر ملی

پیانیست جوان سال ها بود که برای فرار از زندانی شدن به سیاق یک سرباز ساده در آمده بود و اکنون بعد از مدت ها در یک مهمانی بزرگ از او دعوت شده بود تا آهنگی را برای مهمانان بنوازد. البته این کار را دختر صاحب مجلس انجام داده و در ظاهر قرار بود تا جوان آهنگی را که دختر به او یا داده بود بنوازد. پس از آنکه نواختن آن آهنگ ساده تمام شد و همه حضار برای او کف زدند، دختر اعلام کرد که اکنون خود می خواهد آهنگی بنوازد. این به این معنی بود که مرد بایستی جای خود را به دختر می داد ولی مرد که بعد از مدت ها دوری باز رفیق دیرین خود را بازیافته بود و نت های موسیقی در درونش نفوذ کرده بودند توانایی برخاستن از روی نیمکت پیانو را نداشت. از طرف دیگر نیز می دانست که نواختن دوباره یعنی از بین رفتن تمام این همه سال زندگی مخفی. مکثی کرد و سپس بدون وقفه انگشت هایش را بر روی کلید های پیانو حرکت داد.

موسيقي يك زندگي


پ.ن.: این روزها آدم های بسیاری که من تعداد اندکی از آنها را می شناسم نیز ساز خود را بعد از دیر زمانی دوباره پیدا کرده اند و شروع به نواختن آن کرده اند. خوبی ماجرا این جاست که این سازها به طور عجیبی با هم همنوا شده اند و سمفونی ای ایجاد کرده اند که صدایش بسیار شنیدنی است. موسیقی ای که هر شب همه با نوای الله اکبر سازهایشان را برای نواختن بهتر آن کوک می کنند. موسیقی که این روزها شنیده می شود حتی در داخل سلول های تاریک زندان اوین نیز هم صداهایی دارد. نفستان گرم، تنتان سالم و شملتان مجتمع باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر