تعريف و تصوير آينده هدف فيلم هاى علمى-تخيلى است. آينده اى كه مى تواند در فضا اتفاق بيافتد، يا همين جا روى زمين. آينده اى مدرن در كنار ربات ها و يا در يك دوران آخر زمانى. آينده حتى می تواند خيلى شبيه همين الان باشد، با چند تفاوت کوچک که در نهايت اختلاف هاى بنيادى ايجاد كند، مثل دنيايى كه در لوپر است. آينده در لوپر جایی است، که علم و تکنولوژی دیگر آنقدر ها کاربرد چنانی ندارد و بیشتر تحقیقات در یک جایی که به نظر دیگر کافی می آمده متوقف شده. چیزی در زندگی آدم ها جز لذت آن هم به معنی ظاهری کلمه باقی نمانده و مابقی جریان های زندگی برای خودشان رها شده اند. اجتماع چیز تعریف نشده ای است و تجمع بیشتر از یک نفر وجود خارجی ندارد. لوپر یک داستان آینده در آینده است. آینده ای که خودش گذشته آینده دیگری است. در این آینده نامعلوم یک سری آدم هایی وجود دارند به نام لوپر که شغل شان کشتن آدم های ديگرى است که بوسیله ماشین زمان از سی سال بعدتر به زمان آنها فرستاده شده اند. آدم هایی که از آینده می آیند بسیار شبیه لوپر ها و دیگر آدم ها هستند، محیط زندگی شان هم همین طور با این تفاوت که بیشتر در پوسته تنهایی خودشان فرو رفته اند و از هیچ کاری برای دست یابی رضایت فردی شان فرو گذار نمی کنند. آدم هایش لذت های زندگی شان را تنها در خانه هایشان و یا در مکان های خصوصى خودشان جستجو می کنند و خیابان های شهر تنها به مثابه میدان نبرد است و جایی برای اجتماع نمانده است. خيابان ها كثيف و بی نظم است ولی خانه ها و كلوب ها تميز و پيشرفته. تکنولوژی این قدر پیشرفت کرده است که موتورهای پرنده وجود داشته باشد ولی در عین حال اسلحه ها به سبک تفنگ های دوران غرب وحشی بر مهارت های فردی تکیه داشته باشند. لوپر داستانش را ساده در فضایی این چنین شروع می کند، قصه اش را به آرامی باز می شود، پیش فرض های زمانی و مکانی اش تعريف مى شوند تا آدم برای پذیرش پازلی که قرار است مطرح شود آماده باشد. محوریت ماجرا بر داستان فرار لوپری به نام جو که به گذشته فرستاده شده تا به دست خودش کشته شود. ولی جو سال خورده که از اینده آمده تلاش می کند تا خودِ جوانش را از سر راه بردارد و با تغییر گذشته اش خطری را که در آینده قرار است با آن مواجه شود را از پیش رو بردارد. جو و ديگر آدم های لوپر هم درست مثل خانه ها و اسلحه هایشان هستند، توی خانه هاشان عاشقند، آرامند ولی در بیرون از خانه مصمم اند و از هیچ کاری فروگذار نمی کنند تا آرامش آن خانه را حفظ کنند، حتی کشتن کودک های بی گناه. لوپر روایت درگیری دو مرد است كه هر كدام برای دست یابی به آن چیزی كه فکر می کند درست است از هيچ كارى نمى گذرند. آدم هایی که به ظاهر باید منافع مشترک داشته باشند چون در باطن یک نفرند ولی اختلاف سن سی ساله شان سبب شده که کارِ درست از دید هر کدام شان متفاوت باشد. با همه این ها آدم هایی هستند که نمی شود به راحتی تیغ قضاوت را برسر شان فرود آورد، نمی شود ازشان متنفر بود، تردشان کرد و یا حتی به راحتی و آرامی از کنارشان گذشت.
چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۲
دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۲
شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۲
شبى با برگمان - دوازدهمين شب
شرم - ١٩٦٨
اصلا شايد كه ماجرا از ابتدا چيز ديگرى بوده و همه ماجراها بر سر حوا بوده. انگار كه حوا تكيه گاه جهان، مكان آرامش ، مركز توجه و منبع حسادت بوده. شايد كه همين حسادت براى داشتن حوا، كه شيطان را براى اولين بار از آن جايگاه ويژهاش پايين آورده و در قالب هاى انسانى جايش داده و آدم را كمكم از انسان بودن دور كرده. همين حسادت بوده كه آدم را به خوردن ميوه ممنوعه تشویق کرده تا حوا را از آن بهشت برين دور كند و تنها براى خودش نگه دارد. شايد كه اصلا شيطانى از بعد از آن وجود نداشته و همانجا كه حوا را از دست داد تمام شد و آدمى كه ديگر تنها ظاهرى مثل انسان داشت به ياد رقيب ديرينهاش، شیطان خودش جايش را گرفت.
دیگر شب ها
اصلا شايد كه ماجرا از ابتدا چيز ديگرى بوده و همه ماجراها بر سر حوا بوده. انگار كه حوا تكيه گاه جهان، مكان آرامش ، مركز توجه و منبع حسادت بوده. شايد كه همين حسادت براى داشتن حوا، كه شيطان را براى اولين بار از آن جايگاه ويژهاش پايين آورده و در قالب هاى انسانى جايش داده و آدم را كمكم از انسان بودن دور كرده. همين حسادت بوده كه آدم را به خوردن ميوه ممنوعه تشویق کرده تا حوا را از آن بهشت برين دور كند و تنها براى خودش نگه دارد. شايد كه اصلا شيطانى از بعد از آن وجود نداشته و همانجا كه حوا را از دست داد تمام شد و آدمى كه ديگر تنها ظاهرى مثل انسان داشت به ياد رقيب ديرينهاش، شیطان خودش جايش را گرفت.
دیگر شب ها
یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۲
تمام خاطرات زندانی شده دنیا
از همان زمان آتش زدن کتابخانه اسکندریه توسط سزار تا همین رمان معروف برد بری فارنهایت ۴۵۱، حتی پیشتر از آن و بعدتر از این همیشه این ترس و نگرانی از سوزانده شدن کتابها وجود داشته. ترسی دائمی که همیشه در پی یافتن راه چارههایی بر این درد قدیمی باشد. می شود راهکار پایانی فارنهایت ۴۵۱ به یاد آورد که هر آدمی خودش تبدیل به کتابی شده بود، برای همین هم تمام خاطرات دنیا به گونهایی آغاز میشود که انگار دنباله آن است. برای اینکه انسان حافظه کوتاهی داشت همه چیز را بهوسیله تعداد زیادی فهرست جمع و نگهداری میکرد، ولی هنوز نجوای این حرفها در گوش انسان محو نشده ادامه میدهد که از ترس هجوم توده کلمات آنها را در ساختمانی با دیوارهای سهمگین احاطه کرده بودند. تمام خاطرات دنيا در ظاهر مستندى است درباره كتابخانه ملى فرانسه، جايى كه يك نسخه از هر چيزِ چاپ شده و یا پخش شده در فرانسه نگهداری میشود. شرحى است از سيستم ثبت، نگهدارى و گردش كتابها. ولى در واقع روایتی است از ترسها، ترس از داشتنها بهدلیل ترس از نداشتنها. شرحی از ساختن دنیایی ایدهآل برای نگهداری کتابها. دنیایی که کتابها، مجلهها و یا هر نوشته دیگری در کنار هم بدون هیچ برتری قرار گرفتهاند. هيچ چيز فراتر از يك شماره نيست. همانند لطف یکسان پروردگار به همه بنده هايش هر كتابى هم از لطف و توجه آدم ها به طور یکسان بهره میبرد. مكان كتاب خانه چيزی بی شباهت به قلعه نيست. با راهروهای تنگ زندان مانند، که زندان بودن این کتابخانه بزرگ را مهر تاییدی میزند. هر زندانی جدید به محض ورود به گنجینه هویتش را از دست میدهد و در کنار زندانیهای دیگر شماره شناسایی جدیدی میگیرد که هویتش را میسازد. اتاقهایی با کنترل دقیق دما و فضا برای نگهداری مجلات هست که حضور انسانها در آن میتواند محیط متعادلشان را برهم بزند. فضای قلعه بهوسيله مجسمههای سنگی اسطورهای حفاظت میشود. نگهبانانی كه نه میميرند و نه پير میشوند و همواره هم بر انجام وظيفه خود ثابت قدمند. مجموعهایی که تمام خاطرات زمین را در خود جای داده است ولی همه اینها در کنار هم دنيايى را خلق میکند كه تنها فاصله آن با دنياى آدمهاى كتاب خوان ديوارى شيشه ايى است، ولى آن ظاهر شيشه ايى كيلومترها عمق دارد. تمام خاطرات دنيا آنچنان در داخل اين مرزها حصر شده اند كه آدمى مى تواند بدون ترس از رفتن خاطراتش همه چيز را به فراموشى بسپارد و از ابتدا شروع به ويرانى كند، بدون آنكه بخواهد بهيادآورد اين چيزى است كه بارها و بارها از ابتداى تاريخ اتفاق افتاده است.
پ.ن.۱: در رابطه با فیلم زندانِ کتابها نوشته بابک کریمی را هم بخوانید
پ.ن.۲: تمام خاطرات دنیا را میتوانید از اینجا به طور کامل ببینیدپنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۲
آنها که به راه شمشیر میروند نه در انتظار و رویاروی مرگ که به واقع مردهاند
نشسته بودند در یک اتاق. حدود ۵۰ سامورایی. سامورایی هایی که اربابشان مجبور به هاراکیری شده بود و حالا دیگر آنها رونینهایی بیش نبوده اند. در بدترین حالت آنها هم مجبور به هاراکیری میشدند ولی هنوز دستوری بر این کار نرسیده بود. شوگان فقط اکنون میخواست تا قصر و تمام داراییشان را تصاحب کند، کاری به جانشان نداشت. عدهایی در این میان بودند که میگفتند باید بجنگیم و نگذاریم تا نام ما و اربابمان به این راحتی ها لکه دار شود همه چیزمان در چشم برهم زدنی از ما بگیرند. نظر مشاور اعظم در این میان چیز دیگری بود، او تنها به انتقام فکر میکرد. انتقام از کسی که سبب مرگ ارباب شده بود و این کار را مهمترین کار برای آرامش اربابش میدانست. این کار نیازمند تسلیم همه جانبه و تحویل قصر به شوگان و آوارگی طولانی مدت بود تا آبها از اسیاب بیافتد و بتوانند به راحتی به اقامتگاه دشمنشان حمله کنند و کار را یکسره کنند. برای همین در آن جلسه نهایی برای همه آن ۵۰سامورایی گفت که در هر حال راه ما به سمت مرگ است، میتوانیم همین الان کار دلیرانه را انجام دهیم و در راه پاسداری از این قصر تا آخرین قطره بجنگیم و یا اینکه راه به نظر آسان تر را برگزینیم، عقب نشینی کنیم، خانه نشینی کنیم و در نهایت انتقام بگیریم. ولی یادتان نرود که این راه به نظر آسانتر بسیار سخت تر است، صبر و تحمل بسیار میخواهد. حالا اگر که با من موافقید آهسته آهسته و نفر به نفر با خون خود پیمان ببندید و این قصر را ترک کنید.
۴۷ رونین ساخته کنجی میزوگوچی - ۱۹۴۱
پ.ن.: عنوان از اینجا
اشتراک در:
پستها (Atom)