یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۱

Where is my Katana?


۱. درست به مثابه همان که سامورایی ها معتقد بودند شمشیر چیزی نیست بجز امتداد دست، دوربین هم حتماً که امتداد چشم است. مثل همان چیزی که آقای هیچکاک در پنجره عقبی‌ نشان می داد. 

۲. سال ها پیش در دهه ۵۰ آقای اُزو سبک خاص خودش را در قاب بندی هایش داشت. به جای آنکه برای تمرکز بر آدم ها و نشان دادن اهمیتشان روی آدم ها زوم کند و هر چه بزرگتر نشان‌شان دهد، تمرکز تصویرهایش بر مرکز بدن آدم ها قرار داشت، یک جور حس تعادل در تصویر و آدم ها. مکالمه های دونفره‌ی رو در رو را با زاویه ۴۵ درجه مرسوم نمی گرفت، بلکه دوربینش بر آدم ها عمود بود و نوع چیدمان محیط بود که فضای گفتگو را خلق می کرد. ( اینجا را ببینید اگر خواستید که بیشتر بدانید از اُزو).

۳. دیدم که در لابلای عکس های این چند وقت یک مقدار زیادی عکس ازش دارم که دارد عکاسی می کند. تصویرهای من همان شکل معمول بود با زاویه ایی تقریبا عمود بر او ایستاده بودم و تصویرش را ثبت کرده بودم (حالا نه اینکه بخواهم بگویم که قاب ها را مثل ازو بسته بودم). اما او شیوه اش فرق می کرد، دست هایش همیشه کشیده با یک زاویه ۴۵ درجه نسبت یه بدنش بود و دوربینش داشت از یک چیز دوری عکس می گرفت. انگار که بخواهد با دوربین هر چه می شود دورتر را ببیند، شاید که حتی آینده را ببیند. من ولی چشمم انگار فقط سرم گرم همین اطراف است، از نمای باز آنچنان دل خوشی ندارد، از آینده هم. 

۱ نظر:

  1. به نظرم در فيس‌بوكي/ پلاسي جايي هم را پيدا كنيم كه كلا بيشتر معاشرت كنيم.
    يا شايد مي‌كنيم و من نمي‌دانم؟

    پاسخحذف