جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۱

شبی با برگمان - نهمین شب

سکوت - ۱۹۶۳


حقيقتش اين است كه نور زمستانی فيلم سختى بود، يكى از سخت ترين فيلم هايى كه تا بحال ساخته ام. بيننده مجبور بود تا فعاليت زيادى انحام دهد. فیلم قسمتی از یک سه گانه است که به طور تدریجی از همچون در يک آينه شروع می شد و در نهايت به سكوت می رسيد و هر سه در كنار هم یک شکل واحد می گیرند. مهمترين دغدغه من در ساخت شان اين بود كه چطور همه اهميت روابط و ظرفيت احساسات را به نمايش درآورم. دغدغه این فیلم ها آنطور كه بيشتر منتقدان گفته اند، خدا و يا غيبت اش نيست، بلكه قدرت نجات دهندگى عشق است. بسيارى از آدم هايى كه در اين سه فيلم هستند مرده اند، كاملاً مرده اند، نمى دانند كه چطور عشق بورزند يا اينكه چطور احساساتشان را نشان دهند. گم شده اند، براى اينكه نمى توانند به هيچكسی خارج از خودشان دست پيدا كنند. 

مردِ کشيش در نور زمستانى چيزى نيست، تقريباً مرده است. از همه آدم ها بريده است. زن شخصيت اصلى است، به خدا اعتقادى ندارد ولى قوى است. زن مى تواند عاشق شود و مى تواند با عشقش نجات دهد. مشكلش اين است كه نمى داند چطور اين عشق را نشان دهد. زن زشت است و شلخته و مرد را اشباع كرده است. مرد به همين دليل و به خاطر زشتى اش ازش متنفر است. ولى زن در نهايت ياد مى گيرد چطور عشق بورزد. تنها در پايان داستان، در آن كليساى خالى، در مراسم عشاى ربانى ساعت سه كه كاملاً براى مرد كشيش بی معنى شده است كه زن جواب نيايش هايش را می گيرد و مرد مى رود تا در جواب عشق زن مراسم را در آن كليساى خالى بر پا كند. اين اولين قدم مرد در راستاى احساساتش است، در راه ياد گرفتن عشق. ما بوسله خدا نجات پيدا نمى كنيم، اين عشق است كه ما را نجات مى دهد و اين بيشترين چيزى است كه مى توانيم به آن اميد داشته باشیم.


قسمتی از مصاحبه اینگمار برگمان در سال ۱۹۶۴ (+)

دیگر شب ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر