This is a Persian translation of Mischa Deimel’s review on visual timeline of Andrei Tarkovsky's Mirror, published here. I’d like to thank him for his kind permission to this translation.
با تشکر از صفی یزدانیان عزیز که در ویرایش و تدوین این متن مرا یاری کرد
در آینه هیچگونه "پیشبرد داستانی" به معنی کلاسیک آن وجود ندارد ولی در واقع یک روایت جامع و پیچیده بر سبک و موضوعِ کل ماجرا حاکم است. در ابتدای ماجرا در نمایی که از داخل تلویزیون نمایش داده می شود، زنی با کت سفید پزشکی ایستاده و مشغول معاینه مردی است. واضح است که مرد قادر به صحبت نیست. این صحنه تشبیهی است ازتلاش خود تارکوفسکی در بیان کردن احساسات بیان نشدنی اش به شکلی معنی دار، کاری که او در انتهای فیلم، با در نظر گرفتن کلیت فیلم، بالاخره موفق به انجامش می شود. بنابراین در همین صحنه های اولیه آینه یکی از موضات اصلی فیلم مشخص شده است: درگیری درونی انسان برای بیان احساسات درونی اش.
بعد از عنوان بندی به دنیای زنی وارد می شویم که بنابرمعرفی راوی ، مادرش است. مهمتر از آن حسی از دنیای زن نیز به ما داده می شود، اینکه چگونه با دنیای اطرافش، شوهرش، بچه هایش و شغلش ارتباط دارد. به طور مثال دوربین شروع می کند تا به دنیا خصوصی مادربه طور مخفیانه وارد شود در حالیکه او روی نرده ها رو به افق نشسته ، شاید منتظر کسی است و یا شاید تنها برای استراحت آنجا نشسته است.
راوی در پی این است که بداند آیا پدرش به خانه باز می گردد و با توجه به شیوه نگاهِ مادر به افق به نظر می رسدکه او نیز در پی یافتن جواب همین سوال است .
مردی از راه می رسد که در نگاه اول به نظر می رسد که شوهرش باشد ولی بعد از چندی مشخص می شود که غریبه ای بیش نیست و به این تریتب دینامیک جدیدی از غیرقابل پیش بینی بودن و تعلیق وارد ماجرا می شود و محوریت فیلم به سوی غیبت پدر می رود.
مرد غریبه آدم بدی نیست ولی یک جوری زیادی است، مادر در انتظار کس دیگری است.
بعد از اینکه غریبه می رود دلتنگی و غمی نهانی صورت مادر را فرا می گیرد، به سوی خانه و بچه هایش شروع به حرکت می کند و برای ما یکی دیگر از موضوعات مهمِ آینه را پایه گذاری می کند: خانوادهی در هم شکسته ای که منتظر و دلتنگ پدری است که آنجا نیست.
در نمای بعدی خانواده و چند نفر دیگررا می بینیم که کلبه ی آتش گرفته ی همسایه را زیر باران تماشا می کنند. نمای کلبه ی سوزان و نمای بعدی که تماس تلفنی راوی با مادر پیرش است اتصال دهنده الکسی بزرگسال (راوی/شخصیت محوری) با خاطرات کودکی اش از مادرش است. این صحنه ها پایه گذار یکی دیگراز فرم های اصلی آینه، یعنی خاطرات نوستالژیک و شاعرانه مرد از کودکی و خانواده اش هستند. در حالیکه به خاطرات کودکی الکسی به اختصار در روایت کوتاه الکسی بعد از عنوان بندی اشاره شده بود، اینجا به طور مبهمی بیان حال و خاطرات الکسی را در حال مکالمه تلفنی با مادرش می شنویم و بنابراین بطور غریزی در می یابیم که این روشی است که فیلم روایت می شود: ما در دنیای فیلم غرق شده ایم.
اینحا باید به این نکته اشاره کرد که دوربین در این صحنه هیچ وقت الکسی را نشان نمی دهد که این اثر روانی دارد که نقش اصلی ماجرا در طول فیلم غایب است و ما با قهرمانی طرفیم که در حال یادآوری خاطراتش است ولی خودش حضور ندارد. علاوه بر این مادر الکسی در تلفن اشاره می کند که پدرش در سال ۱۹۵۳ خانه را ترک کرده، همان سالی که طویله آتش گرفته بود و ما برای اولین بار از رابطه ی دشوار (یا پر مسئلهی) الکسی و مادرش آگاه می شویم.
صحنه رویا که در آن الکسی کودک از خواب بیدار می شود و پیش از آنکه خانه خراب شود در حال چرخ زدن در خانه به پدرش در حالیکه دارد موهای مادرش را می شوید، برمی خورد، از نظر تصویری بسیار زیبا و تقریبا غیر قابل توصیف است. تنها می شود گفت که از نظر ساختاری این صحنه بین نمای کلبه ی سوزان (معرفی) و مکالمه تلفنی (گره گشایی) قرار دارد، و نقش نوعی پل معلق را بین حادثه و خاطره ای که از آن مانده است اجرا می کند. علاوه بر این گرچه از نگاه مرسوم صحنه ای پیش برنده داستان نیست، اما دنیای کوچکی از همه فیلم است.
به این معنی آینه ساختاری بیشتر شبیه آثاری امپرسیونیستی مانند در جستجوی زمان از دست رفتهِ مارسل پروست و یا آیین بهارِ استاروینسکی دارد، تا کارهایی به سبک کلاسیک الگوی معرفی/ نقطه عطف/گره گشایی مثل سمفونی های موتزارت یا تراژدی های شکسپیر. این نکته برازنده آینه است چون که تا اینجا فیلم حال و هوایی بازسازی امپرسیونیستی یک رویا را بنا نهاده است. این صحنه به خصوص به جای آنکه مستقیم از نمای کلبه سوزان وارد بزرگسالی الکسی شود، یک حس تعلیقی به خاطره کلبه سوزان می دهد و آن را به بزرگسالی انتقال می دهد.
بعد از آن مکالمه تلفنی که مادر خاطر نشان می کند که لیزا، یکی از همکاران قدیمی اش مرده و داستان به زندگی مادر جوان که به عنوان نسخه خوان در یکی از انتشاراتی های روسیه استالینی مشغول به کار است بر می گردد. مادر ماروسیا نام دارد و درآن چاپخانه ترس از درج هراشتباهی در روزنامه و ناراحتی از درگیری شخصی اش با همکارش لیزا چند دقیقه پرتنش در فیلم ایحاد می کند که به شخصیت مادرسنگینی و وقار می دهد.
اگر ابتدای فیلم با شخصیتی آغاز می شود که لکنت داشت، اینجا ماروسیا و همکارانش در نظام روسیه استالینی ترس این را دارند که چیز اشتباهی چاپ کرده باشند. هیچ وقت معلوم نمی شود که آن اشتباه کجا بوده ولی می دانیم که که سیستم سانسور ایديولوژیک نظام کمونیستی آدم ها را از بیان نظرات شخصی شان باز می داشته است. در واقع اینجا موضوع فیلم آدم هایی هستند که به دلایل مختلف توانایی بیان افکار و احساساتشان را ندارند که این به نوعی اختتامیه قسمت ابتدایی داستان است.
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت دوم
قسمت سوم
بسیار زیبا بود .خیلی استفاده کردم و لذت بردم.مثل این می مونه که یک گپ شیرین زده باشی با کسی که این فیلم رو خیلی خوب دیده.خسته نباشید. خوشحالم که از روی کامنتی که در وبلاگ شاهد قدسی گذاشته بودین،به اینجا راه پیدا کردم.دنبال می کنم از این به بعد نوشته های شما را
پاسخحذفممنون که خوندید و از توجه و لطفتون
حذف