۱. چند وقت پیش خبر آن آمده بود که آخرین سرباز ژاپنی که بعد از سه دهه از پایان جنگ جهانی دوم تسلیم شده بود، در توکیو درگذشت. سرباز بنابر قواعد ژاپنیها که در زمان جنگ تسلیم نمیشدند، اینقدر خودش را پنهان کرده بود که چندیدن سال بعد از پایان جنگ پیدایش کردند و آخر سر با کمک فرمانده سابقاش موفق شدند که به ژاپن برگردانندش. همان زمانها که این خبر آمده بود دائم به همین رها کردن و ماندن فکر میکردم. به کودکیها فکر میکردم که پشت در مغازهها منتظر میشدم تا باز شوند و چیزی بخرم و همیشه هم از بخت بد از صاحب مغازه خبری نبود و من پشت در مغازه با فکر رفتن و یا ماندن کلنجار میرفتم. به اینکه دیگر انتظار بس است و باید رفت ولی همیشه به این امید که صاحب مغازه به زودی از راه میرسد ، اینکه شاید که فقط دقیقهای از اینجا فاصلهداشته باشد، شاید که بهتر باشد همین کوچک ذره امید را هم رها کنم وجود داشت!
آن سرباز ژاپنی و آن انتظارهای دوران کودکی یعنی رها نکردن. مثل رفاقتهایی که زمان زیادی است تمامشدهاند و آدم همینطور به خیالی نشسته است که یک روز دوباره از سر گرفته میشود. آن آدمهایی که دیگر رفتهاند، غباری بر روی تمام خاطراتشان نشسته و هیچ نشانی از وجودشان نیست ولی آدم همچنان با خودش فکر میکند که بالاخره یک روز میرسد که همه چیز مثل گذشته میشود. بالاخره صاحب مغازه از راه میرسد، بالاخره این رابطه پر از گرد و غبار سر و شکل جدید میگیرد، حتی شاید امپراطور ژاپن دوباره قدرت گرفت و روند جنگ معکوس شد. ولی آدم باید گاهی اوقات بگذرد، رها کند هر چقد هم که دشوار باشد، گاهی اوقات از بین بردن امید کار سختی است، درست شبیه همین چیزی که اینجا میخواند.
۲. دو سال در دریا ساخته بینظیر بن ریورز روایت زندگی پیرمرد تنهایی به نام جیک در جنگل است. پیرمردی که تنهایی و ظاهر ژولیدهاش در ابتدا یادآور والدن نوشته هنری دیوید تورو است ولی هر چه که به پیش میرود از والدن فاصله میگیرد و برای خودش نمونه منحصر به فردی میشود. بن ریورز از آخرین بازماندههای نسلی است که هنوز با دوربینهای ۱۶ میلیمتری فیلم میسازند. برای همین دو سال دریا تصویری خشن و زمختیاست از ارتباط انسان با طبیعت. عدم ضرافتی که در نهایت اثر بسیار زیبایی را افریده است.
جیک تنهاست، حرفی هم نمیزند و تقریبا در تمام مدت فیلم صدایی جز سوت از او به گوش نمیرسد. ولی با اینحال مشخص است که سالها در این جنگلها زندگی کرده. برای خودش آزادانه میچرخد و برنامه روزانه دارد. از طرف دیگر لباسهای نو هم دارد، حتی ماشین دارد و گاهی اوقات سرخوشانه پای پیاده و یا سوار بر ماشین به اطراف میرود. اما با همه اینحرفها در حرکات روزانه جیک سرخوشی است که آنها را از تکراری بودن و معمولی بودن زندگی جدا میکند. ریورز در نوشتهی کوتاهی (+) درباره فیلم توضیح داده که جیک تمام موقعیت را مدیون دوسالی است که در دریا گذرانده. حالا که به خشکی رسیده بعد از این همه سال در تمام آرامش و تنهایی که در طبیعت دارد، در تمام آن عصرهایی که در کنار آتش میگذارند، هنوز یک مجموعه عکس از گذشته با خود دارد که گاه و بیگاه نگاهشان میکند به زندگی که پشت سرگذاشته فکر میکند. انگار که هنوز آنجا را رها نکرده است.
جیک تنهاست، حرفی هم نمیزند و تقریبا در تمام مدت فیلم صدایی جز سوت از او به گوش نمیرسد. ولی با اینحال مشخص است که سالها در این جنگلها زندگی کرده. برای خودش آزادانه میچرخد و برنامه روزانه دارد. از طرف دیگر لباسهای نو هم دارد، حتی ماشین دارد و گاهی اوقات سرخوشانه پای پیاده و یا سوار بر ماشین به اطراف میرود. اما با همه اینحرفها در حرکات روزانه جیک سرخوشی است که آنها را از تکراری بودن و معمولی بودن زندگی جدا میکند. ریورز در نوشتهی کوتاهی (+) درباره فیلم توضیح داده که جیک تمام موقعیت را مدیون دوسالی است که در دریا گذرانده. حالا که به خشکی رسیده بعد از این همه سال در تمام آرامش و تنهایی که در طبیعت دارد، در تمام آن عصرهایی که در کنار آتش میگذارند، هنوز یک مجموعه عکس از گذشته با خود دارد که گاه و بیگاه نگاهشان میکند به زندگی که پشت سرگذاشته فکر میکند. انگار که هنوز آنجا را رها نکرده است.
۳. ما دو دوست بوديم كه با هم غريبه شدهايم . امّا همين طوری عالی است كه ما نمی خواهيم چيزی را از هم پنهان كنيم و قضيه را مبهم كنيم و از اين بابت از هم شرمنده باشيم. ما دوكشتی هستيم كه هركس مقصد و راه خودش را دارد؛ البته میتوانيم از كنار هم بگذريم به هم برسيم و با هم صوری برپا كنيم، همان كاری كه بارها كردهايم، و آنگاه كشتیهای قشنگمان با چنان آرامشی در بندر پهلو بگيرند و بر كران يك آفتاب بلند، چنان كه گويی هر دو به مقصد رسيدهاند و هر دو يك مقصد داشتهاند. امّا از آن پس قدرت و دشواري عظيم وظيفه مان ما را دوباره از هم جدا ميكند و روانهمان میكند به درياهای متفاوت و خطوط آفتابی مختلف و چه بسا ديگر هرگز هم ديگر را نبينيم، چه بسا همديگر را باز هم ببينيم، امّا ديگر همديگر را نشناسيم: درياها و آفتابهای متفاوت دگرگونمان كردهاند! نيچه (+)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر