در آغاز هيچ نبود، فقط تاريكى بود و آن تاریکی فضا بود. جاذبه آخرين ساخته آلفونسو كوارون، با هيچ آغاز مى شود، با تاريكى، با فضای ظلماتی كه در ابتدا كاملا غريبه است تا اينكه تصویر كمى حرکت میکند و در این گشت و گذار فضاییاش چيزهاى آشنا از گوشه تصوير آشكار مى شوند. برخورد با فضا ياد آور كشف آتش است، به مانند انسانهاى نخستين که با گذر از اولين ترسهای ناشی ازشعلههای آتش آتش برايشان تجسم زيبايی بود، نوعی شكوه. فضا هم همين است. از آن تاريكى هاى اوليه فيلم كه گذر كنيم كمكم ترس اش از بين مى رود. از آن همهمه پيوسته مكالمات راديويی ذره ذره چيزهايی دستگير بيننده مىشود و در تصويرى كه پسزمينهاش را كره زمين پوشانده ايستگاه فضايی کوچکی به چشم میخورد که چیزی نمیگذرد که معلوم میشود تلسکوپ فضایی هابل است. دوربين باز نزديكتر مى شود و در اطراف آن ايستگاه فضايی معلق، سه انسان مشغول حركت و فعالیت در تصویر حضوری رسمی پیدا میکنند. مت کوالسکی (جرج كلونى) كه سرپرست گروه است، دكتر رایان استون (ساندرا بولاك) كه براي ماموريت خاصی به فضا آمده و فضانوردی دیگر که مسئول کارهای فنى است. در آن سوى خط هم مسئول برقراى ارتباط با زمين (اد هريس) از ايستگاه فضايى هيوستون نشسته است كه فقط صدايش به ما مىرسد. موقعيتى كاملا استثنایی، فضاي تصوير شده در پانزده دقيقه ابتداي فيلم نفسگیر است. نقش بسته بر پرده سينماى سه بعدى چيزى از نسل جدید سينماى آوانگارد است. تصويرى پيشرو از پتانسيلهاى بسیار سينماى آينده.
تنها در مقايسه با اندازه آدمهاى داستان است كه ابعاد واقعى هابل به خوبی مشخص مى شود، ديگر حالا اينقدر تصوير به آدم ها نزديك شده است كه از پسزمينه كره زمين ديگر چيز چشم گيرى ديده نشود، تنها يك مجموعه چراغ روشن که هنوز زيبا و اعجاز انگیزست. همه چيز در نوعى تعادل قرار دارد. همين تعادل است كه باعث علاقه دكتر استون به فضا شده. از دكتر استون چيز زيادى نمى دانيم، انگار قرار هم نيست كه بدانيم. فضا نورد نيست، تنها آمده است كه ماموريت خاصى انجام دهد كه آن هم معلوم نيست چيست. فقط معلوم است كه تمام شش ماه گذشته را به آماده سازی و تمرين براى اين ماموريت گذرانده و حالا كه بالاى كره زمين ايستاده، در آن فضاى لايتناهى، سكوت حاضر بر فضا را دوست دارد. تا وقتى كه زمين آن پايين هست و هم چيز در تعادل است آن سكوت دلچسب ترين چيز فضاست. ولى همين سكوت شمشير دولبه است. جاذبه برخلاف فيلم هاى علمى تخيلى مرسوم است، نقش بد ندارد، كسى كار بدى انجام نمى دهد، همه چيز روبه راه است و فضانوردان داستان مشغول انجام سرویسهای روزانه هستند. كه ناگهان خبر مى رسد حجم زيادى از گرد و خاك در فضا در حال حرکت است كه ممكن است به آنها صدمه بزند. ممكنی که در آنى به حتم تبديل مى شود، چندى نمى گذرد كه همه چیز به مانند سيل به هابل هم مى رسد و همه چيز را زير و رو مى كند. قبل از اينكه بتواند فضانوردان به جای امنی، اگر كه وجود داشته درون ايستگاه برسند، همه چیز زیر و رو میشود و همه مثل سیل زدهها در فضا پراکنده می شوند.
نوار نگهدار دكتر استون پاره مى شود و او در فضا رها مىشود .استون رها شده در فضا تنهاست، رادیو هم دیگر قطع شده، كسى آن طرف راديو نيست كه جوابى بدهد، اوضاع حتى مثل روى زمين هم نيست كه بتواند دستش را به جايى بگيرد تا حداقل بايستد. مى چرخد و مى چرخد، همچون ماه به دور خودش و به دور زمين. و چقدر خوب و فوق العاده كوران و تيم تكنيكی اش اين صحنه ها را تصوير كردهاند، به گونهای كه بيننده را بیشک از صندلی که در آن نشسته اند جدا میكنند و با خود به فضا مى برند و همانجا در كنار دكتر استون سرگردان رها مى كنند. آن سكوتى كه نقطه علاقه رایان استون به فضا بوده حالا بزرگترين ترسش است. تشنه اندكی صدا. يادآور جمله معروف لوييس بونوئل است كه «تنهایی را دوست دارم، به شرط آنكه هرازگاهی دوستی بیاید تا درباره آن با هم حرف بزنیم». سكوتى كه جذاب ترين جز فضا بوده، حالا كه ديگر كسى نيست، ترسناك ترين قسمتاش است. با همه این حرفها مابقی داستان جاذبه روایت این رایان استون تنها مانده در فضا است که باید بر همه ای ترسها غلبه کند و خودش را در نهایت به زمین برساند.
حقيقت ماجرا اين است كه كوارون و پسرش جوناس كه مسئوليت نوشتن فيلمنامه را به عهده داشتند تلاش زيادى براى پيچيده كردن خط روايى داستان نكرده اند. نخواسته اند تا خط روايى پيچيده تجربه منحصر به فرد فضا را تحت تاثير قرار دهد. از شخصيت كوالسكی هيچ چيز خاصى مشخص نيست جز اينكه بذلهگوست و مثل قهرمانهای مرسوم سینمای كلاسيك تا آخرين دقيقه هم دست از شوخى كردن بر نمى دارد. از دكتر استون تنها چيزى كه مشخص مى شود مرگ دخترش است كه تاثير خاصی هم در روايت داستان ندارد. در عوض نکته هوشمندانه این سمت ماجرا انتخاب ساندرا بولاک و جورج كلونى برای نقشهای اصلی است. هر بیننده مرسوم سینمای سالهای اخیر اندک خاطراتی از حضور این دو در نقشهای مختلف دارد كه سبب مى شود فضاهاى خالى روايت انگار بهوسيله تجربههاى خود بيننده پرشود. اد هريس هم كه صداى پشت راديوست خود تجربه اي طولانى در ارتباطها را دارد از آپولو ١٣ تا چيزى حتى مثل ژرفا كه نويد اين را مى دهد آن آدمى كه پشت راديو در زمين است تجربه طولانى در اين كار دارد و قبلا هم در بازگرداندن فضانوردان سرگردان در فضا بسيار موثر بوده (اگرچه اينجا هيچ تاثيرى ندارد!). با همه اینها آن تجربه اعجاب انگیز ابتدایی فیلم که در نیم ساعت اول ماجرا اتفاق میافتد، کمکم افول میکند. آن هیجان اعجاز انگیز فضا و گمشدن اولیه دکتر استون در فضا ذره ذره رنگ می بازد و در نهایت که دکتر استون به تنهایی به زمین میرسد چیزی آنقدر هیجان انگیز در ذهن بیننده نمانده که بیرون از سینما هم همراهیاش کند.
* این نوشته پیش از این در شمارهی بیست و شش ماهنامهی تجربه منتشر شده است.
* این نوشته پیش از این در شمارهی بیست و شش ماهنامهی تجربه منتشر شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر