سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۲

میم مثل مادر


انگار كه در میان تمام آدم‌های خانه پوشالی، كلر اندروود از دنياى ديگرى است. در ميان آدم هايى که براى خودشان نامى دارند و جزو توده‌ی بی‌شکل جمعيت نيستند. نه در ميان سياست‌مدارها، خبرنگاران و سرمايه‌دارانی كه یک سمت دنياى اطراف او را تشكيل داده‌اند، نه حتى در بین آزاده‌ها و ایده‌ال گراها که سوی دیگر دنیاییش هستند، هیچ جایی برای کلر نیست، کلر اصلا از جنس آنها نیست. کلر تمام تلاشش را کرده که خودش را در جامعه آدم بزرگ‌ها جای دهد. از همان ابتداى ازدواج‌شان فرانسيس به او قول آزادى داده، قول زندگى‌ای كه در آن هركارى خواست بتواند انجام دهد، زندگى‌ای كه در آن همانطور كه كلر در آرزويش بوده، ديده شود. ولى چطور مى شود در جايى كه تنها بازى ميدان بازى قدرت است بدون ورود به بازى ديده شد. كلر دوست نداشته كه وارد بازى هاى سياست شود، براى خودش خيريه خودش را داشته و دنبال هدف هاى خودش بوده. همیشه فکر کرده که در زندگی فقط فرانسیس را لازم دارد و بس، بچه فقط آزادی‌هایش را کم می‌کند. همیشه با خودش فکر کرده بود، تا وقتی فرانسیس هست، همه کارها را به خاطر هم انجام می‌دهند و این دقیقا چیزی  است که فرانسیس هم به آن باور داشته. اما همه چیز زمانی به هم ریخته که هدف‌هایشان در برابر هم واقع شده. حقيقت ماجرا اين بود كه آزادى او تا وقتى كه مزاحم بازى بزرگان نبود تضمين شده بود. و چه زود بعد از ورود فرانسيس به عرصه سياست هاى بزرگ كلر متوجه شد كه آنچنان آزادى هم ندارد. ديد كه دنیایش چقدر شبیه برزخ است. چقدر همه دنيايى كه در اطرافش براى خودش ساخته سست و بي بنياد است. دنيايى كه سال ها براى ساختنش تلاش كرده و علاقه اى هم به تركش ندارد. کلر آدم آزادی نیست، خودش دنبال آزادی نیست. دنیایش را با همه بى بنيادى اش بازهم نمى تواند به پيشنهاد آلن، معشوق‌اش و عكاس آزاد بى سرزمين رها کند. دوست ندارد که تمام حصارهايش را بشكند. کلر دیگر در این برزخ هیچ سنگری ندارد، حتی هیچ همراهی هم ندارد. فرانسیس هنوز در کنارش هست ولی دیگر آن اعتماد قبل در دل کلر نیست. کلر در دلش حفره‌ای باز شده، انگار که فقط موجودی تازه می‌تواند این حفره را پر کند و سنگری ایجاد کند. حالا تنها این مادر بودن است که راه‌چاره‌اش است، کودک‌اش تنها همراهش در این برزخ است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر