یکی باشد که یکهو وسط این همه هیر و ویر، وسط این همه کار و بار بیاید و بگوید، پسر ول کن این ها رو بیا برویم با هم مزدِ ترس ببینیم. بعد من هم وسط این همه آزمایش و درس و تز نوشتن که دیگر روز و شبم را به هم ریخته، سرم را بندازم پایین و همینطور همراش بروم. بعد با هم مزدِ ترس ببینم و بگوییم دیدی کلوزو را، دیدی شاهکارش را، دیدگاه بدبینانه اش به دنیا را، آن همه پوچی را، دیدی که چقدر دیدنش لذت بخش است، چقدر واقعی است. ولی یادت نرود که این همه دنیا نیست، همه واقعیت نیست، بساز مابقی اش را، آنجور که دوست داری دنیایت و واقعیتت باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر