رمانی
که مینوشتم، که برای ماههای متمادی
خون مرا میمکید ( آنقدر
که من لجبازم تصمیم داشتم که تمامش کنم
حتی با اینکه میدانستم به هیچ جایی
نخواهد رسید)،
مرده است: وحشتناک،
پر از چیزهای فوقالعاده هوشمندانه ولی
به طور ناامیدانهای بد، زورکی و هیچوقت
هم به دردی نخواهدخورد ولی باید تمامش
کنم.
باید برای مدتی
ننویسم در غیر این صورت اشتباهات بیشتری
مرتکب خواهم شد.
از نامه کالوینو به
سیلویو میکلی - ۱۱ ژوئن ۱۹۴۸
چند
روز دلپذیر
را در استرسا با همینگوی به همراه
ناتالیا[گینزبورگ]
و
جولیو ایناودی
گذراندم و نوستالژی
شدید برای «نویسنده
بودن»
پیدا
کردم. باه!
از نامه کالوینو به سیلویو میکلی - ۱۱ اکتبر ۱۹۴۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر