بيمارى خواب از مريضى هاى شايع آفريقاست. با گزش پشه تسه تسه آغاز میشود و كمكم بيمار احساس خواب آلودگى در روز مى كند و در نهايت هم به كمای دائم مى رود. دكتر سالها بود كه در آفريقا براى ريشه كن كردن بيمارى خواب فعاليت میكرد. خانه و خانوادهاش ديگر همانجا بود. فقط دخترش بود که در شهر ديگرى در زادگاهاش به مدرسه شبانه روزى مى رفت. ولى اوضاع دختر خيلى خوب نبود و پدر و مادرش مجبور بودند براى بهتر شدن حالش آفريقا را ترك كنند و به سرزمينشان بازگردند. در همين قرار بازگشت بود كه دكتر براى اولين بار پى برد كه دلش پيش آفريقاست. سالها پيش، آن زمانى كه انسانها آمريكا را تازه كشف كرده بودند، گمان مى كردند كه بهشت گمشده يك جايى در ميان جنگلهاى انبوه آنجا، در ميان آن حيات وحش بكر است. ولى بهشتى آنجا نبود. حالا تنها آفريقا مانده است به ياد آن بهشت گمشده، درست مثل همانى كه در تابوِ ميگوئل گومش هم بود. دكتر هم اين را فهميده بود. دلش نمى آمد از بهشت برود. حالا كه بعد از مدت ها مجبور به انتخاب بود، زندگى در آن روستاهاى بدوى برايش مهمتر بود. خانوادهاش را فرستاد تا خودش كارها را سر و سامانى دهد و بعد از چند روز به آنها ملحق شود. ولى اين از آن چند روزهايى بود كه هيچوقت پايانى نداشت. زنش پيشتر از اين حرفها مى دانست كه او ديگر دلى در گرو خانواده و شهر و ديار سابقش ندارد، براى همين هم شايد زياده براش تنگ نگرفت. میدانست که رفتنی است. دكتر ماند و زندگى در بهشتى كه انتخاب كرده بود.
كمكم تغيير كرد، ظاهرش ديگر مرتب نبود. موهاى ژوليده و تهريش كم و بيش بلندى داشت. از زندگى شهرى فاصله گرفته بود. از طرف ديگر زندگی در آن روستاهای بدوی کار چندان سادهایی نبود. حالا كه آفريقا خانه اول و آخرش بود ديگر دلش را زده بود. از بینظمیها و كمبود امكانات ها شاكى بود. انگار که هر کار بکنی جای انسان در بهشت نیست، اصلا با بهشت سازش نمیگیرد. میخواست که شرايط را طورى عوض كند، محیط را بهتر کند. مثل انسان مدرنى كه بخواهد براى آسايش حمل و نقل بهشت را آسفالت كند و برجهاى بلند بسازد. انسانى که در جايى ميان بهشت و زمين گم شده است . انگار كه واقعا نمى داند به كجا تعلق دارد. در زمين آرزوى بهشت را میكند و به بهشت كه مى رسد دنبال زمين میگردد. براى همين وقتى پزشك جوانى براى بررسى اوضاع منطقه آمد تا ببيند كه آيا بايد هزينهها را براى چند سال آينده براى درمان بيمارى خواب تمديد كنند يا نه دكتر آنچنان مقاومتى نكرد. دلش مى خواست كس ديگرى اين اقامت خود خواستهاش در بهشت را پايان دهد. دنبال كسى مى گشت تا او را دست بسته از اين سرزمين ببرد. دكتر ديگر دلش مى خواست كه بخوابد، دنبال پشه تسه تسه براى شروع بيمارى خواب مى گشت تا همانجا در بهشت بخوابد و به بودن در آنجا ادامه دهد. (بیماری خواب ساخته اولریش کوهلر، ۲۰۱۱)