تو هم مثل هر کس دیگری خواهی پرسید « ولی چرا خودش را کشت؟» آنهایی که میشناختندش از شنيدن این خب وحشتزدهاند ولی شوکه نیستند. خودکشی را از زمان کودكى اش سال ها بود که در تنهاییهایش، در فريادهای ناامیدیاش، در نارضایتیاش از زندگی، پنهان زیر نقابی از محبوبیت و خشم با خودش حمل میکرد. ولی با همه این حرفها فکر میکردم که آدمی محکم وغیر قابل شکستن باشد، مستحکم، آدمی که آنچنان در ذهنت حک شده که هر بار بخواهی دم از ناامیدی بزنی یاد اینکه «اما او هنوز پابرجاست» تشویقی برای ادامه راهت است. ولی در عوض نتواتست. برای همین هم مرگاش ضربه سهمگینی بود. درست در زمانی که در اوج شکوه حرفهایش بود (که البته من کاملا به شادی مستانهاش در این چند ماه آخر مشکوکام) وارد یک بحران افسردگى شد و اعصاباش با همه مقاومتاش نتوانست دیگر تحمل کند و در هم شکست. این تنها چیزی است که ما میدانيم و هر چیزی غیر از این که ممکن است بخوانی و یا بشنوی شایعه و حدس و گمان است. تصمیماش همان موقع در شعری که در پایان آوریل نوشته بود و یا حرفهایی که به ما گفته بود غیر قابل تغيير بود فقط مسئله این است كه ما اکنون اين را متوجه میشویم. ولى درعوض حالا زندگی و کارهایش است که اهمیت جدیدی پیدا میکند، جديد البته برای ما خودش که احتمالا می دانسته.
قسمتی از نامه ایتالو کالوینو به ایسا بزِرا درباره مرگ چزاره پاوزه، تورین ۳ سپتامبر۱۹۵۰
خیلی خوبه که شما نامهها رو میذارین اینجا، خیلی. ممنون.
پاسخحذفممنون از شما که میخوانیدشان
حذف