کینه تنها کینه می آورد ولی چاره ای نیست خون را تنها می شود با خون شست و انتقام غذایی است که باید سرد سرو شود. با همه این حرف ها انتقام را انگار که با بخشش و گذشت یک جوری پیوند داده اند. در بسیاری از جاهای دنیا بخصوص آن جاهایی که از شرق دور فاصله دارند، آن جاهایی که دین های ابراهیمی و یا بودایی یک زمانی گسترده بودند، این فرهنگ بخشش در برابر انتقام جایگاهی دارد برای خودش. ممکن است که قدرت شان با هم برابر نباشند، ممکن است انتقام اینقدر قدرت بگیرد که بشود همه زندگی. که انتقام بشود همه چیز، بشود هوا برای نفس کشیدن، غذا برای زندگی کردن و دلیل برای زنده ماندن، ولی باز هم آدم منتظر است که یک دریچه کوچکی برای بخشش باز شود. حداقل آدم دلش می خواهد که اینطور فکر کند.این روزها شاید گذشت در زندگی روزانه آدم ها جایش کم شده باشد اما هنوز وقتی به فیلم ها و کتاب ها آدم نگاه می کند یک جایی برای اش هست. همیشه یک آدم قوی تری هم است که به کوچک تر ها، به ضعیف تر ها ظلمی کرده است که حالا مستحق انتقام است. می شود خوی و بد داستان را دید. نمونه اش را می شود در کلاسیکی مثل جویندگان یا نمونه های جدید تری مثل روزی روزگاری در غرب، بیل را بکش، کفش های مردِ مرده، پنهان و یا حتی روزی روزگاری در آناتولیا دید. در شرق رابطه آدم ها یک جور دیگری پیچیده است. بخشش آن طور که در فرهنگ های غربی هست معنی ندارد.
همیشه که نباید کسی پدر آدم را کشته باشد تا آدم بخواهد ازش انتقام بگیرد. همیشه که نباید کسی زندگی آدم را نابود کرده باشد تا آدم بخواهد تلافی کند. خیلی وقت ها یک حرف اضافه، یک لبخند بی جا، یک دهن لقی کوچک می تواند کاری کند که آدم بخواهد کسی را از هستی ناقص کند. ظاهرش ممکن است عجیب باشد و یا حتی ترسناک ولی خوب حقیقت است. داستان رییس اصلاً چیزی غیر از این ها نیست. روایت یک حرف نابحاست که زندگی ایی را نابود کرده و حالا کسی به تقاص آن زندگی به فنا رفته آمده است. آدم های داستان را نمی شود به خوب و بد و یا ضعیف و قوی تقسیم کرد. نمی شود دوستشان داشت، نمی شود هم از کنارشان بی تفاوت گذشت، آدمند دیگر. نمی شود حتی گفت که کدام واقعاُ دارد از کدام انتقام می گیرد. بهتر از آن را می شود در اعترافات دید. اعترافات داستان انتقام یک معلم دبستان از دو دانش آموزش اش است. همین چند کلمه در تعریف فیلم ممکن است شوک آور باشد. ممکن است که داستان یک مقداری عجیب به نظر برسد و دقیقا این همان چیزی است که رنگ آب جدیدی به داستان می دهد. همان پنج دقیقه ابتدایی فیلم کافی است تا چنان آدم را سر جایش بنشاند تا همه چیز را فراموش کند و در پیچیدگی های آدم ها گم شود و ببیند که چطور داستان پیش می رود. ببیند که قدرت فقط به زور بازو نیست و خشونت تنها در آزار فیزیکی نیست. انتقام هم تنها در کشتن خلاصه نمی شود. آن کس که به دنبال انتقام است، صبر می کند. آن کس که زندگی اش جز انتقام چیزی نیست، کارش را آهسته انجام می دهد چون می داند که بعد از انتقام دیگر کاری ندارد، حتی می تواند براحتی مثل وو-جین لی خودش را هم در آخربکشد.
پ.ن.: عنوان از تک گویی های باشگاه مبارزه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر