دیروز با همه مشکلات و فکر و خیال ها و بدبختی ها و دردسرها و هزار کوفت و زهر مار دیگر بالاخره رسیدم اینجا. ولی تنها چند دقیقه پیاده روی در خیابان اصلی منطقه کافی بود تا پاییز جای همه چیز را در ذهنم بگیرد و با خودم زیر لب هی مدام پاییز آمد بخوانم. دوربین همراه ندارم ولی اگر هم داشتم نمی توانست زیبایی آن چیزی را که الان در سراسر این منطقه کوچک روستایی سایه افکنده است را ثبت کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر