شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۸

پدروِ قصه گو


نمی خواهم راجع به اینکه آلمادوار فیلم ساز خوبی است صحبت کنم. چیزی که می خواهم بگویم این است که آلمادوار قصه گوی خوبی است، قصه های خوبی هم می گوید. اولین چیزهایی که می شود از این داستان ها فهمید، علاقه آلمادورا به پایان خوش و نقش مهم روابط جنسی در آن هاست. ولی از اینها که بگذریم، مهم ترین نقطه اتکای آنها گذشته است. آدم های او همه از گذشته آمده اند. البته خوب این طبیعی است. هر آدمی با توجه به آنچه که در گذشته اش وجود داشته، زندگی می کند و زندگش کنونیش رقم می خورد. ولی رابطه آدم های آو با گذشته جور دیگری است، آنها همه به گذشته بدهکارند و این بدهی آنها را تا هر جا دنبال می کند. گذشته همچون میخی آنها را به خود وصل کرده. در فیلم ها به طور دائم در حال رفت و آمد به گذشته هستیم، آدم ها با ماجراهایشان از گذشته تعریف می کنند . یا ماجراهای داستان به گونه ای به پیش می رود که همه چیز از گذشته تا حال در نقاطی به هم می رسند. البته میزان این رفت و آمد ها و اهمیت آنها در هر کدام از کارهای او متفاوت است. در بعضی از نمونه ها مانند بدن زنده آدم ها بیشتر در حال زندگی می کنند و نمونه هایی هم مثال آموزش بد و یا آغوش های شکسته بیشتر روایت فیلم صرف تعریف داستان های گذشته می شود.

البته بهترین فیلم های آلمادوار جایی ساخته می شوند که گذشته رنگ واقعیت به خود می گیرد. گذشته اگر واقعاً گذشته باشد، اگر آنچنان باشد که روح انسان را سال ها در چنگال خود نگه داشته باشد، دیگر اثری از آن در ذهن نمی ماند. این جا نقطه متناقض ماجرا مشخص تر می شود. این ماجرا اگر آن قدر وحشتناک و دردناک است که انسان دائم در حال فرار از آن است، آدم تمام تلاش شان را می کنند تا دیگر چیزی از آن در ذهن نماند. آن واقعه همواره در زندگی انسان سایه دارد ولی جزئیاتش کم کم از ذهن پاک می شود. به قول آقای جان، من حتی یادم نمی اید ما برای چی با همه دیگر قهریم و حرف نمی زنیم. آلمادوار هم این را می داند؛ برای همین هم هست که می داند هیچ بازگشت به عقبی در فیلم هایش و با هیچ گونه تصویری نمی تواند صحنه تجاوز پدری به دخترش را نشان دهد. همین روایت های زیبای آلمادوار از گذشته است که باعث می شود نمونه های بسیار عالی کارهای او مانند همه چیز در باره مادرم و یا بازگشت شکل بگیرند. اهمیت کاری همه چیز درباره مادرم تا جایی پبش می رود که می توان گفت سینمای آلمادوار بعد از آن به طرز بسیار زیادی تحت تاثیر آن قرار دارد و می توان کارهای او را به دسته قبل از همه چیز در باره مادرم و بعد از آن تقسیم کرد. در مجموع درچهار فیلمی که او بعد از همه چیز در باره مادرم ساخته است، اهمیت گذشته بسیار نمایان تر است.
ولی با همه این حرف ها و همه این تحلیل با اینکه آلمادوار داستان هایش را بسیار زیبا روایت می کند و تمام تلاشش را می کند تا تا با ارائه داستان های فرعی مناسب آدم را سر حال نگه دارد ولی شخصیت هایش به طور حیرت آوری کلیشه ای و سطحی هستند و آدم را به یاد داستان هزار و یک شب می اندازند، حتی می توان به راحتی ماجراهای ماوراء الطبیعه ای که در فیلمی مثل ماتادور وجود دارد را نیز به راحتی در فرهنگی شرقی جای داد. اگر می توانستیم روابط جنسی فیلم های آلمادورا را متعادل تر کنیم می شد فیلم های او را حتی در بدنه سینمای ایران جا داد (البته بدنه رو به بالا). شاید آموزش بد و بدن زنده جزء بهترین نمونه های شخصیت های جدید و متفاوت در کارهای او باشند که او هر دو را به نحوی ضایع می کند. بدن زنده شروع بسیار فوق العاده ای دارد و نوید یک داستان جذاب را می دهد. ولی همه چیز تقریباً در همان ابتدای داستان رها می شود و فیلم تبدیل به یک ملودرام سطحی خانوادگی می شود. در آموزش بد هم با توجه به پیچیدگی های مختلفی که در طول داستان اتفاق می افتد، به طور مجهولی همه چیز رها می شود.
نکته دیگری که می توان راجع به آلمادوار گفت، روند تغییر کارهای او در طول سالیان است. نمونه های اول فیلم سازی او مانند ماتادور و یا Tie me up, tie me down داستان هایی هستند با شخصیت های و فضا های بکر به همراه نخراشیدگی های یک نویسنده تازه کار. نحوه تحول این نویسنده تازه کار در طول زمان به نوعی پیش می رود که تا حدود بسیار خوبی سبک کاریش آرایش پیدا کرده و آراسته تر شده است. شخصیت ها و ماجراها از آن تازگی اولیه خارج شده اند و کمی باورپذیرتر شده اند و البته در برخی مواقع مانند آغوش های شکسته، این روند حتی موجب افول داستان و پایین آمدن سطح آن تا حد یک ملودرام معمولی کوچه بازاری نیز شده است. ولی الان به طور کلی در جای خوبی قرار دارد. یابد منتظر کارهای بعدی او باشیم تا ببینیم به کدام جهت پیش می رود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر